اجبار به خودت، یک اصل جانبی دائمی است...
روزها در گذر و وقت پَران است و قلیل عمر، آخر شد و من در پی فرعیّاتم
راه، طولانی و من کُند و سراپا غفلت فکر بحث و جدل و در پی پوچیّاتم
روزِگاران همه در کاوش اغیار گذشت به شناسایی مردم، به ستم بر آنها
از خودم هیچ ندانم، نشناسم خود را الفتی نیست میان من و احوالاتم
روز و شب حرف زدم، ظرف سخن پر کردم ای دریغ از عملی، ظرف عمل خالی ماند
وقت تنگ است و نباشد سر سوزن فرصت به جز این خطّ هدف هیچ طرف نتوان راند
جز به اجبار نیاید به ره این اسب چموش عادتش ده که شود رام در این قالب نو
جز بهانه نبُوَد کار چموشان هر گز چه گهرها که چموشی ز کف ما بپراند
روز و شب گر به تلاش آیی و همّت سازی کم بُوَد در قِبَل آنچه بباید کردن
پس نشاید که کنی سستی و کوتاهی، چون مهلتت نیست دگر باره و بعد از مُردن
هر که کوشید، به غیر خودش احسان ننمود زود باشد که ببیند همه را بی کم و کاست
این رهی پُر زِ خم و جادّه ای طولانی است سعی امروز بُوَد مانع حسرت خوردن
شعر از: ن. بینش