خط هدف

چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد....

خط هدف

چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد....

نمیدونم الان وضعیت ارتباط صنعت و دانشگاه در ایران در چه حدیه، چون دیگه مدتهاست دانشجو نیستم و نمیدونم در این حد ارتباط با صنعت برقرار شده که استاد خودش پروپوزال بنویسه برای رفع یک نیاز صنعتی، و بعد از تصویب پروپوزال، بر اساس اون دانشجو بگیره؟.. یا هنوز این مسائل در حد تشویقی و اختیاریه و هنوز دانشجو باید پروپوزال بنویسه و فقط کاری اسمی یا حداقلی و در راستای کارهای پایان نامه انجام بشه؟.. (نمیگم همه ی چنین کارهایی حداقلیه، اما این روش مورد بحث ما نیست الان..)

مشکل اغلب دانشگاه های ایران (که همین الانش هم اگه مکانشون رو به اروپا یا قاره آمریکا تغییر بدیم، جزو تاپ فیفتی ها یا بعضا حداقل بهتر از خیلی از دانشگاه های ظاهرا رنک بالای جهان حساب میشدند) اینه که ارتباط با صنعت به شکل "اجباریِ" مسأله وجود نداره.. تنها تفاوت دانشگاه های جهان با ایران در بحت پژوهش، وضعیت ارتباط شخص "استاد" با صنعت هست که همه جا وجود داره، اما در ایران خیر (حداقل به شکل گسترده و قابل توجه نیست)...

همه جای جهان استاد برای پروژه هاش به جلز و ولز میفته، چون اعتبارش زیر سؤاله و از طرف صنعت، همین استاد رو می‌شناسند و با دانشجوش چندان کار ندارند، این استاده که باید پاسخگو باشه.. پس استاد هم مجبوره فعال باشه و گروهش رو سر و سامون بده و حتی گاهی بیشتر از داتشجو و اعضای تیمش، دغدغه انجام صحیح کار رو داشنه باشه.. 

تو چنین سیستم پژوهشی، نقد کار دانشجو و پزوهشگر هم صورت می گیره، و کار، مهم جلوه میکنه، چون یه تیم براش تمام وقت زحمت کشیده و همه تلاش خودش رو کرده که کارِ کامل و نتایج معتبری ارائه بشه.. همه اینها هم به خاطر در خطر بودن اعتبار استاد بوده.. 

اما در ایران، همه بار کار پژوهشی به عهده دانشجو هست.. استاد میتونه بگه به من چه، وظیفه داتشجوئه.. چون اعتبار استاد که زیر سؤال نیست.. و دیگه به سطح انسانیت خود استاد برمیگرده که چقدر وقت بذاره و راهنمایی کنه یا احیانا نقدی به کار دانشجو انجام بده و.. (حتما اساتیدی هستند که انسانیت بالایی دارند و همینطور خوب عمل میکنند، اما به هر حال، کار، وظیفه دانشجوئه و استاد فقط راهنماست این وسط. که اصلا کافی نیست و تفاوت وضع پژوهش در ایران با همه جهان همینه..)

امیدوارم بحث ارتیاط با ضنعتی که در ایران داره کم کم بهش بها داده میشه، به سمت اجباری شدن این ارتباط بره، اونم قبل از اینکه دانشجوهای ارشد و دکترا پذیرش بشن.. تا پژوهش به سمت هدفمندی پیش بره و استاد هم که هسته مرکزی یک سیستم پژوهش کارآمد هست، آنچنان که باید، به تکاپو بیفته حداقل برای حفظ اعتبار خودش و پیشبرد تمام و کمال کار علمی.. (یا حالا نیت های سطح بالاتری که میتونه به لحاظ انسانی و .. داشته باشه..)

 

*** البته این رو هم بگم که اون چیزی که من خودم می‌پسندم، یه چیز بینابینیه.. یعنی نقد و نظارت مداوم و فشرده رو نمیپسندم.. به نظرم نظارت و نقد کار دانشجو و سایر اعضای تیم بهتره هر دو یا سه هفته یکبار باشه، تا استقلال کسی که کار پژوهش رو انجام میده هم حفظ بشه و در عین حال، نظارت هم وجود دا‌شته باشه تا کار در مسیر درستی قرار بگیره و پیش بره..

اولا بگم که من هیچ کس رو تشویق نمیکنم که مطالب اینچنینی این وبلاگ رو بخونه.. چون اولا ممکنه دچار سوء تفاهم بشه و ثانیا، خودم هم بعد از مدتی ممکنه این مطالب رو پاک کنم و به مسائل مهم تر بپردازم.. 

 

اما گفتم یه جمع بندی از بحث جنسیت ها (که قبلا اینجا بحث شده) داشته باشم..:

مذکر یه موجود ظاهربین، جزء نگر، و ابزاریه.. (بعنی برای انجام کارهای ابزاری و امثال اون کاربرد داره..) 

مؤنث یه موجود کامل نسبیه که ویژگی هاش همجهت، همجنس، و در راستای ویژگی های انسانیه، از جمله اینکه کل نگره، باطن بینه، و..) و این یه قدرت و عظمت و بزرگتر بودنی نسبت به مذکر بهش میده.. 

فاصله نجووومی بین مؤنث و مذکر به لحاظ فضائل وجود داره و مؤنث یه گوله فضائله..

نکات مثبت رو همه دارند و همه افرینش مثبته. و هر دو جنسیت به لحاظ امور ظاهری هم وزن هستند، اما استارت اصل فضائل مؤنث، باطنشه، که فاصله نجومی ایجاد میکنه..

محض اطلاع اونهایی که برای مذکر نکته مثبتی رو تأکید میکنند و فضیلت معادلش رو برای مؤنث نادیده می‌گیرند: به مذکر هیچ نکته مثبتی داده نشده جز اینکه به ازای اون، به مؤنث یک فضیلت و جایگاه عالی و افتخارآمیز داده شده.. مثل اینکه کسی افتخار کنه که من شغل جدیدی رو به عنوان برنامه ریز امور قصر به دست آوردم. و یه نفر دیگه بهش بگه اگه تو برنامه ریز امور قصری، من خود پادشاه قصرم.. این تفاوت مؤنث و مذکره.. خود پادشاه هم میتونه امور قصر رو برنامه ریزی کنه.. اما کسر شأنش میشه و شأنش ایجاب میکنه که کس دیگه ای رو برای این امور سطح پایین تر که نسبت به جایگاه خودش سطح پایینه، در نظر بگیره.. 

پس مسائل مربوط به مذکرها اگر نکته مثبت هم تلقی بشه و توش مبالغه هم کنید:

1،  کلا زیرمجموعه ابزاریه (و کلا ارزشمند و افتخارآمیز حساب نمیشه، اما به هر حال نعمت و نکته مثبته..)

2. مؤنث خودش هم میتونه اون کار رو انجام بده....

3. به ازای اون، جایگاه بینهایت بالاتری به مؤنث داده شده، به علاوه حاکمیت مؤنث و مدیریتش بر شوهر.. 

4. وضعیت یک مؤنث نسبت به مذکر، همیشه وضعیت تسلط کامل از بالاست، و مذکر رو توی مشتش داره (نه به لحاظ عاطفی، بلکه به دلیل رشد یافته تر بودن..)، و کلا هرررر چه که مذکر از نکات مثبت داشته باشه، در مقابل فاصله نجومی در جایگاه ها و تسلط مؤنث بر مذکر، ذره بسیار کوچک و ابزاری در مقابل مؤنث است و در مقابل آنچه که مونث هست، قابل ذکر نیست.. 

 

اگر بخوایم یک جنسیت رو اصل و اون بکی رو فرع قضیه بدونبم، مؤنث در واقع، اصل و مذکر فرع هست.. هنه ویژگی های مهم و افتخارآمیز، اصل و حقیفتش به مونث داده شده و "به ازای اون"، ظاخر و سطح و تشبیهی از اون ویژگی به مذکر داده شده.. (چرا بعضی ها برعکس میگن؟؟!)

 

شما راجع به همه چیز مذکر مبالغه های عمده هم بکنید، نهایتا همه ش در یک جعبه ابزاری پایین پای مؤنث قرار میگیره.. که مونث خودش هم میتونه اون کارو انجام بده.. شما هیچ وقت نمی تونید کسی که تو یه کلاس فیزیک خوب تخته پاک میکنه و اصلا تخته می‌سازه و مسئول نگهداری همه تخته پاک کن های جهانه..، اما فیزیک صفر شده و فردا بابد اولیاش رو بیاره مدرسه رو با کسی که نابغه فیزیک تو اون کلاسه مقایسه کنید..
در یک کلام، هر کاری افتخار مذکره، کسر شأن مؤنثه و مؤنث خودش هم میتونه اونو انجام بده.. اما شانش و جایگاهش اجازه نمیده..

 

اما همه اینها به لحاظ جنسیتیه و جنسیت هم یه مسأله بی‌تأثیره به طور کلی. فقط انسان و ویژگی های انسانی معنی داره و هر که انسان تره، همه خوشبختی ها و ویژگی های عالی رو بیشتر داره و جنسیت کلا هیچ کاره خواهد بود وقتی انسان رو لحاظ کنیم..

 

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

هر کی به هر جا رسید، (حتی اونایی که ازشون انتظار نمیرفت انقدر بتونند به جایی برسند..) به دلیل توجه به خودش رسید.. (یعنی خدا به این دلیل میرسوندش..)

 

میگفت:

تو هر چی از زندگی از اوج ایده آلم جدا موندم، فقط به خاطر فکر نکردن به "خودم" بود..

 

گفتم:

برعکس خیلی ها که خودخواهند.. چقدر تفاوت..

 

بهش گفتم..:

تو مشکلت فقط اینه که به جای اینکه کلّ زندگیت رو از منابع اصیل و سرچشمه های مربوطه پر کنی، مدام میخوای از دیگران (انسان های قابل قبول) تحلیل مسأله رو بشنوی..خب معلومه اینطوری همیشه ناراحتی (و حرص میخوری) و هیچ وقت سر جات قرار نمیگیری..

در حالیکه قبلاً خودت، بی توجه به حرف دیگران، زندگیت پر از پرداختن به سرچشمه ها و منابع اصیل در دو مورد مهمّ مد نظرت بود..

تو زندگیت قبلاً، فقط بر اساس تشخیص های خودت بود، و حتی حرف خوب های معمولی رو هم قبول نداشتی و نگاهت به فهم کامل تر و درست خودت بود که از سرچشمه منشأ میگرفت.. خودت انقدر تو مسیر بودی که درست و غلط اصیل رو تشخیص بدی و با سرمنشأ مسأله فقط کار داشته باشی..

که این لازمه اش این بود که زندگی روزمره ت رو با اصل مسأله پر کرده باشی و به اندازه کافی توش پیش رفته باشی..

 

گفت..:

 آره، درسته، من خیلی وقته که با اصل، 24 ساعت زندگیمو پر نکردم.. خودم حوصله نداشتم سر اصل و منشأ ماجرا و زندگی درستم برم، راه میونبر رو انتخاب کردم که برم از سایر خوب های معمولی جوّ درست رو بگیرم.. درسته.. من قبلاً انقدر به اصل میپرداختم که فقط نظر خودم رو از بین معمولی ها قبول داشتم..

 

** بعضی از خوانندگان اینجا فکر میکنند که مطالبی که با کلمات "گفت" و "گفتم" و.. مینویسم، تجربیات خودمه!.. این مطالب در واقع شامل درس ها و نکاتیه که از زندگی خیلی ها قابل برداشته و برای خودم و دیگرانی که اینجا رو میخونند، میتونه مفید باشه..

 

یه نفرو میشناسم (که البته نماینده خیلی هاست..) که اولش مثل خیلی های دیگه سرگردون بود..

انسان باید دائماً خیلی درست یا حداقل نسبتاً درست زندگی کرده باشه تا بدونه تو زندگی داره چی کار میکنه و زندگیش رو به جلو و پیشرفت باشه.. (که البته خیلی کار سختی هم نیست این زندگی درست، فقط از اول باید مواظب بود..)

در واقع یه اشتباه باعث شده بود که از مسیر درست فاصله بگیره و احساس کنه که سطحش به اندازه انتظارش از خودش بالا نیست و..

با اینکه صبح و شب درس میخوند و در تلاش کم نمیگذاشت، اما مسلماً وقتی بخش عمده ای از مسیر اشتباه باشه، قوانین آفرینش انگار اینطوریه که اون کار به سرانجام نمیرسه و حتی باید دوباره کاری بشه.. چون فقط کاری به نتیجه میرسه که انسان وقتی انجامش میده که با تمام وجود (حداقل در حد توان و اطلاعات) تو مسیر درسته..

اولین کاری که کرد، این بود که خییییلی دعا کرد و از خدا کمک خواست. مناجات ها و درد دل هاش با خدا حقیقی تر میشد و در راستای یافتن راه حل مشکلش بود.. و البته که خدا کمک میکنه..

بعدش به هدف علمی اولیه ش رسید (که مدتها براش 24 ساعته تلاش کرده بود و در حد خودش کم نگذاشته بود). و همینکه وارد این وادی از مسیر علمیش شد، یهو احساس کرد سطحش داره به زور بالا میره.. (خیلی ها رو میشناسم که اینطوری خدا سطحشون رو یهو بالا کشیده..)، احساس میکرد که توفیق اجباری نصیبش شده و بین افرادی گیر کرده که دارند زیادی تحویلش میگیرند و در سطح بالایی باهاش رفتار میکنند.. که خب اون نه آمادگیش رو داشت و نه توانش رو در خودش میدید که دائماً انقدر سطح بالا رفتار کنه.. اما با خوشحالی زیرپوستی و تلاش روئین مجبور شد خودش رو در همون سطح بالا تنظیم کنه و وفق بده.. با انگیزه ای که از بودن توی جمع رقبا به دست آورده بود، عزمش رو جزم کرد که از هر کار دیگه ای تو زندگی نرمالش بزنه و وقت و انرژیش رو بدون ثانیه ای تلف شدن روی ارتقاء خودش برای بهترین بودن در اون جمع بذاره، چه به لحاظ درسی و چه ابعاد سطح بالای شخصیتی..

کم کم وارد وادی رقابت درسی شد.. که خب در این وادی، فرد در سطح بالایی از آمادگی برای یک زندگی درست و دوری از اشتباهاتش قرار میگیره.. اولش فکر میکرد که موقتاً مجبوره اون مسیر اشتباه رو کنار بذاره.. اما این مراحل رقابتی ادامه داشت (در واقع توفیق اجباری ای که خدا نصیبش کرده بود..) و مجبور بود همینطور پشت سر هم، نه فقط پرداختن به اون مسیر اشتباه رو به تعویق بندازه، بلکه کل زندگی نزمالش رو هم کنار گذاشته بود تا در اطلاع ثانوی بهش برسه.. 

خب این مراحل رقابتی و توفیق اجباری اونقدر طول کشید که کم کم از اون اشباه بدش اومد.. (مداومت واقعاً چیز مهمیه..) و نقطه عطف زندگیش کلید خورد.. وقتی اون مراحل رقابتی از اوج خودش خارج شد و یه کم کار برای پرداختن به زندگی معمولیش راحت تر شد، متوجه شد که دیگه اصلاً علاقه ای به اون سبک زندگی قبلی نداره (حتی کارهایی مثل تفریحات معمولی یا وقت گذروندن با دوستان و..). در پایان این دوران، سطحش بالاتر رفته بود و دیگه خودش رو تقریباً همتای اون گروه میدید.. در واقع به آرزوش رسیده بود که به لحاظ اونچه افتخارآمیز مینامید، سطحش و شخصیتش بالا رفته باشه.. به لخاظ درسی هم که دیگه تقریباً راحت تر به نتایج دلخواهش میرسید و خوب درس خوندن براش عادی شد و دیگه حالت عقده نداشت که جزو خوبهای علمی باشه (در حدّ خودش..)

بعدش بیشتر به سمت خدا کشیده شد و براش مهم بود که حالا که اهداف درسی و شخصیتیش تقریباً مطابق دلخواهشه، به لحاظ ایمانی هم چیزی از دیگران کم نداشته باشه.. شروع کرد به بیشتر قرآن خوندن (که البته این کار رو از مراحل قبلی هم استارتش رو زده بود..) و کم کم متوجه شد که دیگه اصلاً از یه سری اشتباهات خوشش نمیاد!.. بدون اینکه بدونه اون کار خیلی اشتباهه یا قصد ترکش رو داشته باشه.. فقط مداومت به خوبی ها انقدر روش تأثیر گذاشت که دیگه ناخودخواسته از خیلی از بدی ها بدش میومد..

البته این رو هم بگم که این طرف، یه ویژگی داشت و اون اینکه وقتی یه چیزی رو به عنوان یک "خوبی" میفهمید، دیگه حتی الامکان ترکش نمیکرد و عمداً اون کار رو کنار نمیذاشت.. یعنی اهل به سود خودش رفتار کردن بود و هر چقدر از منافع خودش میدونست، دیگه ولش نمیکرد (یا اگر موقتاً تغییر سبک زندگی میداد، متناسب با سودی بود که مد نظرش بود؛ حالا درست یا غلط، تلاشش سود رسوندن به خودش بود و در این زمینه کم نمیذاشت..)

بعدش هم کم کم باز هم به لحاظ شخصیتی رشد کرد تا حسابی  همسطح درست حسابی های جامعه شد.. بعد هم دیگه افتاد رو دور زندگی درستی که با سودهای ناخواسته همراهه.. همون نوع زندگی ای که انسان های درست و در مسیر که از اول سطح بالا آفریده شده اند دارند.. یعنی بدون اینکه خودش برنامه ریزی کنه، براش خیرهایی پیش میومد که یک زمانی، آرزوش بود و نمیدونست چطور حتی به یکی از این موارد برسه..

اینطوری بود که از هیچ به همه چیز رسید و ما شاء ا... همچنان در حال پیشرفته..

 

اینو مقایسه کنید با اون افرادی که از اول خاص آفریده شده اند و همه نوع سرمایه وجودی رو داشته و دارند، اما با عدم تمرکز روی به سود خودشون رفتار کردن و ول کردن خودشون بدون برنامه مشخص و هوشمندانه، همه چیزشون رو از دست دادند.. طوریکه از اول تو این وادی بودند که بدون تلاش، به خیلی خیرها و خوشبختی ها سوق داده میشدند، اما با گذر زمان (و مداومت به دور بودن از مسیر دقیق و درست اصلی و دور بودن از سودرسانی شخصی) به اون نقطه ای رسیدند که دیگه براشون حتی یک مورد از آرزوهاشون دور از دسترسه یا با سرعت و راحتی همراه نیست..

در واقع اینها باید همین زمان حال رو دریابند و غرق خیرهای موجود در زمان حال بشن و مسیر درستی که میشناسند رو به دور از ناخالصی ها ادامه بدهند تا با گذر زمان و مداومت به مسیر منتخب، مجدداً به زندگی نرمال و سطح بالای خودشون برگردند..

در واقع، هر گام از این مسیر مداومت، مثل پارو زدنه.. اینها پیشروی مسیرشون دچار اشکال یا کُند شده چون پارو نمیزنند، و انتظار دارند به ساحل برسند!.. خب اگه دوست داری سریع تر برسی، سریع و بیوقفه و البته با سرخوشی و لذت، پارو بزن..

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

هر سری میرم دانشگاه تهران، گذر زمان و بزرگ شدن رو حس میکنم.. همه دانشجوهای دانشگاه تهران رو شکل بچه میبینم.. و میگم خوش به حالشون، چقدر هنوز بچه ند.. و یاد فاز خودم توی دوران دانشجویی و سبک زندگی و حال و هوای دانشگاه تهرانی میفتم.. سبک زندگی متفاوت, جالب و خوبی بود.. اما مهمتر از اون، سریع و هوشمندانه به ته خط رسیدنه.. زودتر به آخرش رسیدن مهمه.. 

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

شاید قبلاً هم این نکته رو بین صحبت هام اشاره کرده باشم، اما اینجا برای تأکید به طور جداگانه میگم:

در رابطه با بحث سرپرست در خانواده، مثل بسیاری از مباحث دیگه که اینجا نمیخوام بهشون اشاره کنم، اصل ویژگی و حقیقتش مربوط به مؤنث هست و ظاهر و سطح و تشبیه ابزاری شده ای از اون مربوط به مذکره..

مسلماً مؤنث ها سرپرست مذکرها هستند، نه به لحاظ عاطفی، بلکه به دلیل فضائل بینهایت زیاد مؤنث ها و توخالی بودن مذکرها.. شما عاطفه رو تو یه شرایط آزمایشگاهی خاص از مؤنث بگیرید، مثلاً دو نفر از هم شدیداً متنفرند و..، در این شرایط باز هم مؤنث سرپرست مذکره.. در واقع مؤنث مسلط مطلق بر مذکر هست و وظیفه مدیریت مذکر رو به عهده داره؛ سرپرستی که شاخه ای از مدیریت کردن مذکر هست و یه امر بدیهیه.. 

(میدونید که شوهرداری هم معنیش همین "مدیریت مذکر" هست، و نه خدمات رسانی و..، خدمات رو که مذکرها بیشتر نسبت به مؤنث ها انجام میدن و خیلی شدید هم خدمات رسانی میکنند به مؤنث. پس چرا راجع به اونها گفته نشده؟ چون منظور فقط "مدیریت" مذکرهاست.. از این جهت که مذکر جلوی مؤنث مثل بچه میمونه، اما چون ابعاد فیزیکیش دیگه بچه نیست، مدیریتش (آسون، اما) نسبت به بجه چالش برانگیزه..)

مسأله اینجاست که راجع به مسائل مربوط به مؤنث ها، به دلایل مختلف صحبت نمیشه..،و شاید طبیعی هم هست.. اما حقیقت رو نباید برعکس کرد.. حقیقت مسأله اینه که مؤنث سرپرست حقیقی و به معنای واقعی کلمه برای مذکره (گفتیم که عاطفه هم در این زمینه هیچ نقشی نداره).. اون چیزی که راجع به مذکر گفته میشه، "عهده دار بودن امور ابزاری و نهایتاً معیشتی" مؤنث هاست.. چون شأن و جایگاه مؤنث اینه که کسی امور ابزاری و ظاهریش رو (که کار سطح پایینی هم محسوب میشه) راه بندازه.. جایگاه با نیاز فرق داره، مؤنث به چیزی (که مخلوقات بخوان براش تهیه کنند) نیاز نداره.. بلکه شأن و جایگاهشه.. خودش هم میتونه این کارا رو انجام بده، اما بهتره که در جایگاه بالای خودش قرار بگیره و کس دیگه ای این کارو براش انجام بده تا راحت تر باشه..

اون مذکره که نیاز داره، مؤنث یه موجود کامل نسبیه و خودش به تنهایی برای اداره جامعه هم تا حد زیادی کافیه.. سعی نکنید مسائل سطح پایین مربوط به مذکرها رو راجع به مؤنث ها هم بگید که مبادا عقب مونده باشید..

 

** بعضی ها شاید فکر کنند که چرا هر از گاهی انقدر روی این مسائل مانور میدم و تأکید میکنم.. خب حتماً یه سری افراد یه سری حرفهای اشتباه زدند در این موارد که باید پاسخ داده بشه و درستش جا انداخته بشه..