خط هدف

چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد....

خط هدف

چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد....

۴ مطلب در بهمن ۱۳۸۹ ثبت شده است

قصه مسابقه خرگوش و لاک پشت را شنیده ای؟ شاید مهمترین نتیجه این داستان را بشود در یک کلمه خلاصه کرد و آن "استقامت" است.... همواره آهسته و پیوسته رفتن بهتر از سریع، اما با وقفه رفتن است. حال، اگر هم سریع بروی و هم پیوسته، که دیگر مشخص است که بهتر از این نمی شود....

همه چیز از یک ایست ساده شروع شد، از یک وقفه کوتاه...،

این وقفه را پیش بینی کرده بودی، قرار نبود بگذاری رخ دهد؛ حتی اگر هم غیر عمدی رخ می داد، برنامه ریزی کرده بودی که بعدش دوباره استارت بزنی، حداقلش این بود که مسیر طی شده را به عقب باز نمی گشتی. نگران بودی که نکند که بعد از این وقفه، دیگر حوصله استارت زدن نداشته باشی و عقب گرد را ترجیح دهی، و همین هم شد....

دیگران در نگهداری اندک دسترنج خود کوشا هستند، آن را حفظ می کنند و با گذشت زمان آن را پربار تر و نهادینه تر می سازند و از طریق آن به اهدافشان رسیده، بر موفقیتهای خود می افزایند. 

اما تو خرمن خرمن کشته هایت را  به آسانی و در عرض چند دقیقه به باد می دهی، در حالیکه به اشتباه بودن این کار واقفی؛ انگار نه انگار که با زحمت بسیار و صرف وقت به آنها رسیده ای، انگار که این ساختن و خراب کردنِ مداوم برایت عادت شده است.

آه که اگر این خراب کردن ها نبود، اکنون چه قدر جلوتر بودی؛ اگر قدر داشته هایت را می دانستی، همه چیز فرق می کرد.

با چه سختی ای ساخته ها را خراب کردی، آنقدر محکم ساخته شده بود که به این سادگی ها آسیب نمی دید؛ چقدر زور زدی تا کم کم لطمه برداشت، چقدر انرژی صرف کردی تا بتوانی ترک ایجاد شده را به شکافی عمیق مبدل کنی؛ که اگر این انرژی را با همین شدّت و حدّت در ادامه مسیر دلخواهت به کار گرفته بودی، با چه شتابی به جلو رانده می شدی و چه زود به مقاصد مرحله ای خود می رسیدی؛ لحظاتی را که مردم به پیشروی می گذرانند، تو چگونه به پسروی و نابود کردن کشته ها گذراندی....

فقط اگر این عمداً خراب کردن را ترک کنی....

اکنون نیزراه را بلدی، فقط کافی است بجنبی؛ ابتدا همه چیز را به حالت اولیه برگردان، همین الآن؛ و وقتی همه چیز به حال اولیه بازگشت، به سرعت و بی وقفه راه را ادامه بده؛ اما این بار توقف- تا چه رسد به عقبگرد-  را برای همیشه از دفتر خاطرات زندگی ات هم پاک کن....

روزها در گذر و وقت پَران است و قلیل                 عمر، آخر شد و من در پی فرعیّاتم

راه، طولانی و من کُند و سراپا غفلت                     فکر بحث و جدل و در پی پوچیّاتم

روزِگاران همه در کاوش اغیار گذشت                   به شناسایی مردم، به ستم بر آنها

از خودم هیچ ندانم، نشناسم خود را                         الفتی نیست میان من و احوالاتم

 

روز و شب حرف زدم، ظرف سخن پر کردم       ای دریغ از عملی، ظرف عمل خالی ماند

وقت تنگ است و نباشد سر سوزن فرصت      به جز این خطّ هدف هیچ طرف نتوان راند

جز به اجبار نیاید به ره این اسب چموش             عادتش ده که شود رام در این قالب نو

جز بهانه نبُوَد کار چموشان هر گز                      چه گهرها که چموشی ز کف ما بپراند

 

روز و شب گر به تلاش آیی و همّت سازی                    کم بُوَد در قِبَل آنچه بباید کردن

 پس نشاید که کنی سستی و کوتاهی، چون           مهلتت نیست دگر باره و بعد از مُردن

هر که کوشید، به غیر خودش احسان ننمود     زود باشد که ببیند همه را بی کم و کاست

این رهی پُر زِ خم و جادّه ای طولانی است             سعی امروز بُوَد مانع حسرت خوردن

شعر از: ن. بینش

چشم از هدف ندارم، تا آن کنم که باید                  هر چند جزئیاتش، در این سخن نیاید

حتّی به خطّ پایان، دست از طلب ندارم            تا هفت خوان ترین ها، را پشت سر گذارم

بهر طلب نباشد، پایان و انتهایی                   این راه، دائمی است، هر لحظه اش طلایی

سوی هدف دوانم، پیوسته ره سپارم                         در کل زندگانی، جز این مباد کارم

در نردبان این راه، هر پله خود مهمّ است     هر یک پُر از هدفهاست، چون پا بر آن بدارم

کو یک از این هدفها، نزدیکتر به حال است              تا کلّ کوششم را، بر آن هدف گذارم

این ره بسی مهم است، جز آن نمی شناسم             من نقطه هدف را، نزدیک می شمارم

من جز هدف نبینم، من جز هدف نجویم               من غرق در مسیرم، جز آن رهی نپویم

راهی پُر از قشنگی است، پُر اَز تلاش و لذت                رمز موفقیت، سرعت وَ استقامت

شعر از: ن. بینش                 

حتی وقتی از کار کسی خیلی ناراحتی...،

به اندازه هر لحظه ای که بهش گیر میدی، به خودت ظلم می کنی...؛

به ازای هر لحظه به طور لگاریتمی ضرر می کنی؛

منظورم در آینده نیست، بلکه در همان لحظه ضرر می کنی. 

هر انسانی دنیای جدا گانه و وسیعی برای خودش داره...، اگه بخوای بیرون از این خلوت دنیای درون چیزی رو درست کنی، فقط خرابترش می کنی؛ چون راه رو داری اشتباه میری و از داشته هات دورتر میشی؛

راهش اینه که برگردی و به خودت رجوع کنی و در خلوت و درون خودت دنبال راه حل بگردی،

و در این حالت هم نهایتا راه حل رو در حفظ حریم دنیای درون خودت میبینی....