خوشا آنان که دائماً عقلشون رو به کار می گیرند....
به نظرم هر کی تو زندگیش به جایی رسیده، به این دلیل بوده که وقتی فهمیده یه کاری بده و بهش لطمه می زنه و مانع رسیدن به هدفشه، همون یه بار فهمیدن براش کافی بوده که برای ابد روش رو از اون مانع برگردونه و دیگه هرگز نزدیکش نشه.... یعنی از یک سوراخ دوبار گزیده نشده.... یعنی عقلش رو به کار گرفته و آگاهانه مواظب بوده که در جهت منافعش حرکت کنه و در واقع همون یک بار تذکر براش کافی بوده.... (مگه عاقل چند بار تذکر میخواد؟ همون یه بار که بگی دیگه فهمیده....)
اینجور کسی یه عمر وقت داره که به اندازه لحظه لحظه زندگیش پیشرفت کنه و چیز یاد بگیره.... یه عمر برای انسان شدن وقت داره.... برای شکوفا شدن.... اینجور کسی چیزی رو که در گذر عمر به دست آورده از دست نمیده، بلکه همینطور به داشته های درونیش اضافه میشه و در نتیجه همون 20 یا 30 سال اول زندگیش کافیه که به جایی که باید برسه، به اوج شکوفایی برسه، به اوج انسانیت.... واقعا اگه کسی درست زندگی کنه، اگه واقعا خیر خودش رو بخواد، وقت کافی برای لذت انسانیت رو (در حد بالا) چشیدن تو همون اوایل عمرش پیش از میانسالی وجود داره....
اما برای کسی که عقلش رو به کار نگرفته، گاهی یه مانع می تونه همه خوشبختی های بدست اومده رو به هم بریزه.... اصلا مثل اینکه کسی لیاقت موفقیت رو پیدا می کنه که یاد گرفته باشه به خاطر رسیدن به هدفش از آنچه مانع هدفشه چشم پوشی کنه.... لازم نیست بیش از حد وقت صرف از بین بردن اون مانع کرده باشه، همین که کنارش بزنه که جلوی راه رسیدن به هدفش رو نگیره کافیه.... لازم نیست حتما شناخت دقیقی به اون مانع داشته باشه (چون به جاش شناخت دقیق و عمیقی از هدفش داره)، فقط همین که حس میکنه اون مانع رسیدن به هدفشه، بدون لحظه ای درنگ، بدون اینکه وقتش رو صرف یک لحظه بررسی کردن اون مانع بکنه، فقط نادیده میگیردش، کنارش می زنه و هدفش رو پی می گیره.... با ادامه این روش در گذر زمان اون مانع برای همیشه از بین میره....
اینجور کسی اصلا به موانع فکر نمی کنه، چون اونقدر هدفش براش مهمّ و حیاتیه که همینکه حس کنه چیزی یا کاری مانعشه، کنار میزندش بدون اینکه لحظه ای بهش توجه کرده باشه و اصلا موانع رو نمیبینه.... این روال طبیعی و عادی زندگیشه و براش عادت شده و سخت نیست.... اصلا این حالت طبیعی زندگی انسانه.... وظیفه ما توجه به اون چیزیه که می خوایم؛ برامون مهمّه، میخوایم داشته باشیمش، طبیعتا براش برنامه ریزی می کنیم و با تمام وجود در اون جهت تلاش می کنیم.... اوج تلاشمون رو به کار می گیریم و از ته دل از خدا می خوایم که به اوج موفقیت برسیم، یعنی به خدا توکل می کنیم.... بقیه اش رو دیگه خدا درست می کنه.... این روال طبیعیه و هر کس به هر چیزی میرسه، آگاهانه و ناآگاهانه همین روال روطی می کنه.... ما فقط موظفیم که دائما عاقلانه رفتار کنیم و واقعا خیر خودمون رو بخوایم،در اینصورت مسلما کم کم به خودشناسی (حداقل نسبی) می رسیم، می دونیم واقعا چی می خوایم، براش بی نهایت تلاش می کنیم و.... [شاید برای همینه که باید در زمان حال زندگی کنیم...؛ چه بسا کسی که به خیال خودش انسان متفکری بوده که مدام به آینده و گذشته (و البته حال) فکر کرده و آخرش هم دیده که حتی از اون بی خیالهایی که چندان به فکر مسائل اساسی زندگی هم نیستند، اما به هدف زمان حالشون اهمیت میدهند، عقب مانده (چون یکی نبوده بهش بگه تو فقط تو زمان حال وظیفه ات رو 100% انجام بده، تمرکز باید همه جوره رو زمان حال باشه وگرنه داری پات رو از گلیمت درازتر می کنی....) چون وظیفه انسان اهمیت دادن به زمان حاله...، خدا میخواد ما به وظیفه مون عمل کنیم، همینکه عمل کنی خدا همه چیز رو برات درست می کنه.... فقط تو باید وظیفه خودت رو انجام داده باشی، همینکه عمل به مراحل گفته شده (از به کار گیری عقل و خیر خودت رو خواستن گرفته تا اوج تلاش و توکل به خدا) رو به خودت در حد عالی و 100% ثابت کنی خدا همه کارت رو درست می کنه....]
خوشا اونایی که از اول عمرشون حواسشون به خودشون هست و دائماً عاقلانه زندگی می کنند.... این کاملا یعنی آگاهانه و بدون گول زدن خودشون، خیر خودشون رو میخوان. و این یعنی همون چیزی که از انسان انتظار میره....