خط هدف

چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد....

خط هدف

چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد....

۷۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «موفقیت» ثبت شده است

روزها در گذر و وقت پَران است و قلیل                 عمر، آخر شد و من در پی فرعیّاتم

راه، طولانی و من کُند و سراپا غفلت                     فکر بحث و جدل و در پی پوچیّاتم

روزِگاران همه در کاوش اغیار گذشت                   به شناسایی مردم، به ستم بر آنها

از خودم هیچ ندانم، نشناسم خود را                         الفتی نیست میان من و احوالاتم

 

روز و شب حرف زدم، ظرف سخن پر کردم       ای دریغ از عملی، ظرف عمل خالی ماند

وقت تنگ است و نباشد سر سوزن فرصت      به جز این خطّ هدف هیچ طرف نتوان راند

جز به اجبار نیاید به ره این اسب چموش             عادتش ده که شود رام در این قالب نو

جز بهانه نبُوَد کار چموشان هر گز                      چه گهرها که چموشی ز کف ما بپراند

 

روز و شب گر به تلاش آیی و همّت سازی                    کم بُوَد در قِبَل آنچه بباید کردن

 پس نشاید که کنی سستی و کوتاهی، چون           مهلتت نیست دگر باره و بعد از مُردن

هر که کوشید، به غیر خودش احسان ننمود     زود باشد که ببیند همه را بی کم و کاست

این رهی پُر زِ خم و جادّه ای طولانی است             سعی امروز بُوَد مانع حسرت خوردن

شعر از: ن. بینش

چشم از هدف ندارم، تا آن کنم که باید                  هر چند جزئیاتش، در این سخن نیاید

حتّی به خطّ پایان، دست از طلب ندارم            تا هفت خوان ترین ها، را پشت سر گذارم

بهر طلب نباشد، پایان و انتهایی                   این راه، دائمی است، هر لحظه اش طلایی

سوی هدف دوانم، پیوسته ره سپارم                         در کل زندگانی، جز این مباد کارم

در نردبان این راه، هر پله خود مهمّ است     هر یک پُر از هدفهاست، چون پا بر آن بدارم

کو یک از این هدفها، نزدیکتر به حال است              تا کلّ کوششم را، بر آن هدف گذارم

این ره بسی مهم است، جز آن نمی شناسم             من نقطه هدف را، نزدیک می شمارم

من جز هدف نبینم، من جز هدف نجویم               من غرق در مسیرم، جز آن رهی نپویم

راهی پُر از قشنگی است، پُر اَز تلاش و لذت                رمز موفقیت، سرعت وَ استقامت

شعر از: ن. بینش                 

حتی وقتی از کار کسی خیلی ناراحتی...،

به اندازه هر لحظه ای که بهش گیر میدی، به خودت ظلم می کنی...؛

به ازای هر لحظه به طور لگاریتمی ضرر می کنی؛

منظورم در آینده نیست، بلکه در همان لحظه ضرر می کنی. 

هر انسانی دنیای جدا گانه و وسیعی برای خودش داره...، اگه بخوای بیرون از این خلوت دنیای درون چیزی رو درست کنی، فقط خرابترش می کنی؛ چون راه رو داری اشتباه میری و از داشته هات دورتر میشی؛

راهش اینه که برگردی و به خودت رجوع کنی و در خلوت و درون خودت دنبال راه حل بگردی،

و در این حالت هم نهایتا راه حل رو در حفظ حریم دنیای درون خودت میبینی....

جز در آن لحظه که چیزی (که یا خودش مقدس و ارزشمند است و یا در جهت هدف مقدس و ارزشمندی است و رشد دهنده انسانیت انسان) برایمان بی نهایت مهم است و آن را باتمام وجود می خواهیم،

طوری که غیر از آن را نمی بینیم و نمی شناسیم و هر مانع و سدی بین ما و آن خواسته را بدون کوچکترین اعتنایی کنار می زنیم،

و تمام وقت و انرژی مان را با شور و علاقه، و حالت اضطرار روی آن می گذاریم و تلاش برای آن و شوق رسیدن به آن تمام اندیشه و لحظه لحظه وجودمان را پر می کند،

زندگی نمی کنیم

بیدار شوی یا نه، زمان می گذرد

.

بیدار شوی یا نه، روزها از پی هم از راه می رسند

.

بیدار شوی یا نه، عمرت، به سرعت برق و باد سپری می شود

.

بیدار شوی یا نه، وقت تمام می شود و آن لحظه فرا می رسد...؛

.

زمان برای تو نمی ایستد، این تویی که باید خودت را در گذر سریع زمان هوشیار نگاه داری؛ پس بیدار شو....

.

......................................

.

پ.ن. چند وقت پیش، تو همین حال و هوای "کاش زمان به عقب باز می گشت"، یه پیامک از یه شماره که نمیشناختم، دریافت کردم که می گفت:

"شاید نشود به گذشته بازگشت و یک آغاز زیبا ساخت، اما می شود هم اکنون آغاز کرد و یک پایان زیبا ساخت...."

انسان همیشه به چیزی میرسه که قدرش رو بدونه.

تا قدر چیزی رو ندونی و اون چیز حقیقتا برات بسیار مهم نباشه، لیاقت رسیدن بهش رو پیدا نمی کنی

می گفت:

"اگه فقط تو زندگی با خودم لج نکرده بودم...

اگه راه رفته رو چندباره بر نمی گشتم...

اگه با دست خودم ساخته هام رو - درحالیکه شدیدا وجودم بهشون وابسته بوده و هست- آگاهانه و به بهانه های پوچ و الکی خراب نمی کردم...

 الان به کجاها که نرسیده بودم...."

می گفت:

"همه چیز درست بود، همه چیز به من داده شد و خودم خرابش کردم. باز پشیمان شدم و مسیر رو طی کردم  و جلو رفتم و به جاهای خوبی هم رسیدم، اما درست وقتی که با کمی ادامه دادن به مرحله بعدی می رسیدم، به خاطر هیچ و پوچ و فقط به دلیل ناراحتی از اشتباهات گذشته به خاکی زدم. گفتم چند دقیقه دیگه دوباره پام رو تو مسیر محکم تر می کنم و راه می افتم؛ اما به دلیل ناراحتی و خسته شدن از درست کردن چندباره خرابکاری های خودم، اونقدر تو خاکی پیش رفتم که کلی از مسیرم دور شدم.

اینجا بود که با خودم فکر کردم چطور برای پیش رفتن تو جاده خاکی که نه مورد علاقه توست، نه ازش لذت می بری، نه نقطه اشتراکی باهاش داری، و نه باهاش موافقی (بلکه شدیدا هم باهاش مخالفی)، اینقدر پشتکار داری و با اینکه حوصله نداری جلو میری، اما تو مسیر خودت که وجودت بهش بسته است، اهدافت توشه، فقط توی اون مسیر معنی پیدا می کنی، از طی کردنش واقعا لذت می بری، از ته دل قبولش داری و رسیدن به همه علائق و تعلقاتت بسته به طی کردن اون مسیره، فقط به خاطر یه ذره ناراحتی یا بی حوصلگی، به بهانه درست کردن اوضاع از ادامه دادن سر باز می زنی و به جاده خاکی می زنی! اونم جاده خاکی ای که تجربه بدش رو داری و بارها ضررش رو کردی.

گذر زمان رو تو جاده خاکی و هنگام خراب کردن خوشبختی هات احساس نمی کنی، اما در طی کردن مسیر دلخواه خودت، حتی به اندازه چند روز هم صبر و پشتکار نداری که با ادامه دادن، نتیجه اش رو ببینی!

چاره اینه که ابتدا سریع اونچه قبلا داشتی رو دوباره و بهتر از گذشته بسازی، و بعد با همون سرعت راه رو ادامه بدی، اما این بار به جای ایراد گرفتن های بی مورد- و حتی با مورد- فقط ادامه بده و پیش برو.

این پشتکاری رو که خوب بلدیش و بارها تو جاده خاکی به کار گرفتیش، یک بار و برای همیشه تو مسیر اصلی و دلخواهت به کار بگیر"

بسیاری از شکست خوردگان زندگی، مردمانی هستند که هرگز درنیافته اند هنگامی که دست از تلاش کشیده اند چقدر به موفقیت نزدیک بوده اند...!

اولا اینو بگم که اپلای برای چی؟ اصلا چه لزومی داره؟!... چه قدر خنده داره که بعضی ها پذیرش گرفتن از دانشگاه های خارجی رو افتخار و مایه پیشرفت می دونند! افتخار واقعی اینه که کسی اونقدر زرنگ و درس خون باشه که تو آزمون ورودی دانشگاه های ایران قبول بشه و به بهترین دانشگاه ها راه پیدا کنه. حالا اپلای کردن و پذیرش گرفتن هم تا حدودی جای خوشحالی داره، اما بعضی ها هنوز اونقدر سطحی نگر هستند (به شخصه فراموش کرده بودم که ممکنه هنوز هم افرادی با این طرز تفکر تو جامعه وجود داشته باشند) که صِرف خارج رفتن رو (بدون در نظر گرفتن بار علمی مسأله) یه افتخار می دونند!!!

رفتن به دانشگاه های خارج از کشور برای ادامه تحصیل خیلی خوبه (به ویژه برای کسانی که تا یه مقطعی تو بهترین دانشگاه های ایران درس خوندن و الان با توجه به جوّ موجود بین رقیبان به فکر اپلای کردن  و درس خوندن تو دانشگاه هایی با رتبه بهتر افتاده اند، در واقع اینا فکر می کنند- البته فقط اینطور فکر می کنند- که بعد از مدتها درس خوندن تو بهترین دانشگاه های ایران، الان وقتشه که یه مرحله بالاتر برن) اما شکل عاقلانه و منطقی و قابل توجیهش اینه که برات بدیهی باشه که بعد از اتمام تحصیلاتت برمیگردی ایران. اگه منظور از رفتن، عقب نموندن از رقبا برای تحصیل تو بهترین دانشگاه هاست، که با چند سال خارج موندن و گرفتن مدرک مورد نظر به هدفت میرسی. اما بعد از اون دیگه چه معنی میده که کسی بخواد اونجا بمونه؟!

هر چند خیییییلی ها هم هستند که بیشتر از اهالی اپلای هم نخبه هستند و رتبه های اول تا سوم رشته خود در بهترین دانشگاه های ایران رو تشکیل میدن، اما به هیچ وجه نیازی به خارج رفتن برای ادامه تحصیل نمی بینند. چرا که اگه کسی واقعا درس خون باشه، دانشگاه های ایران به نظرش خییییلی هم عالی هستند (کاری به امکانات و جزئیات ماجرا ندارم، به هر حال وضعیت موجود در دانشگاه های خوب ایران برای این دانشجویانِ واقعا درس خوان راضی کننده است، مهم اینه که اونها تو این دانشگاه ها به هدف مورد نظرشون از دانشگاه اومدن می رسند).

بعضی ها که اصلا براشون بحث علم و تو بهترین دانشگاه ها درس خوندن و ... مطرح نیست؛ بیشتر میخوان به این بهانه از ایران خارج بشن و دیگه برنگردن؛ که این عده تکلیفشون معلومه (اینا وقتی هم که تو ایران بودند، وضعیتشون و موضع گیریهاشون معرّف حضور ملت شریف ایران بود) و براشون وااااااااقعا متأسفم. اینجور افرادی که قدر زندگی تو ایران رو نمی دونند، همون بهتر که بذارن برن و اصلا ایران نباشن. رفتن اینها برای تحصیل در دانشگاه های خارج، اصلا اون ارزش و افتخاری رو که باید داشته باشه، نداره....

اگه کسی فقط یه کم هویت برای خودش متصور باشه، نمی تونه به این آسونی برای همیشه از کشورش بره؛ چه برسه به اینکه اون کشور ایران باشه....

در استدلال برای لزوم حجاب معمولا عبارات مختلفی به کار برده میشه و حرفهایی زده میشه که کاراییش بسته به مخاطبش فرق می کنه و متفاوته. همه این دلایل صحیح و درسته، اما هر چی سطح ایمان و درک و فهم دختران و زنان بالاتر باشه، استدلال های مهم تری هم باید به کار برده بشه. استدلالات گوناگونی که معمولا استفاده میشه، به طور صعودی عبارتند از:

 

1) عباراتی که این مفهوم رو به مخاطب القاء می کنه که تو برای در امان بودن چاره ای جز حجاب نداری...؛ انگار که حجاب داشتن کار سخت یا غیر قابل تحملیه و زنان و دختران به ناچار مجبور به رعایت اون هستند...! من کلا با جملاتی اینچنینی که میخوان دختران و زنان رو به این شکل آسیب پذیر معرفی کنند، شدیدا مشکل  دارم...؛ نه اینکه اینا عبارات نادرستی باشه...، من اصلا با درستی و نادرستیش کاری ندارم. این جور جملات معمولا به زنان و دختران (مخصوصا از نوع با عزت نفسش) بر می خوره؛ مخصوصا اگه یه مؤمن با حجاب این حرفا رو بشنوه خیلی براش سنگین و غیر قابل هضمه... (البته این فقط نظر منه که با توجه به مشاهداتم میگم- و منبع موثقی در کار نیست- شاید عده ای هم باشند که از این جور جملات خوششون بیاد). یک بار هم آقای پناهیان اشاره ای در رابطه با برخی از این عبارتها داشتند (با این مفهوم) که این عبارات در زمان خودش که مطرح می شد، بسیار خوب و کارا بود، اما الان شرایط جامعه و به تبع آن روحیات دختران تغییر کرده و این گونه جملات با همه درستی شان در برخی موارد کارگر نیستند. آن زمان تازه می خواستند مردم را به اهمیت حجاب واقف کنند و اطلاع رسانی های اولیه را در این زمینه انجام دهند. اما الان سطح اطلاعات و فهم عمومی مردم در زمینه حجاب بالاتر رفته و در واقع باید با توجه به زمان معاصر و نیازهای مخاطب فعلی، عبارات را به روز کرد.

در مورد محدودیت!!! بودن حجاب هم که دیگه اصلا حرفی برای گفتن نمی مونه؛ فکر نکنم تو این دوره زمونه دیگه کسی باشه که بگه حجاب محدودیته!!! چون این حرف همانقدر مسخره است که بگیم پوشیدن کفش در خیابان مانع راحتی پاست و محدودیت ایجاد می کنه!

 

2) به مردان رحم کنید....

این جمله، جمله نسبتا صحیحی است که البته سطحش یه کم پایینه، اما به هر حال یک واقعیته. لازم به ذکره که منظور از مردان در اینجا، مردانی هستند که از نظر ایمان در سطح بالایی نیستند، و در عین حال می خواهند مراحل انسانیت و معنویت را طی کنند.... مردان مؤمن واقعی که حسابشان جداست و مشمول این بحث نمی شوند؛ چرا که آنها به دلیل تقوای بسیار زیاد و جهاد با نفس، آسیب ناپذیر بوده و این مسائل برایشان کاملا حل شده است و مشکلی ندارند.... چرا که راه حل مقابله با این مسأله را به خوبی می دانند و در نتیجه اصلا به این بخش ربطی ندارند.

 

3) به خودتان رحم کنید

اگر سطح ایمان زنان و دختران مخاطب در حدّی باشد که سرنوشت معنوی خودشان تا حدی برایشان مهم باشد، می توان از حقایق تا اندازه ای سخن گفت  و از در دین و بیان واقعیتهای دنیا و آخرت وارد شد.... هیچ زیانی بدتر از لطمه ای نیست که شخص به حقیقت انسانیت خودش می زند ....

خدا زن رو اینطور آفریده که حقیقت انسانیتش با رعایت حجاب کامل میشه. خدا انسان رو آفریده، پس فقط خدا می تونه تعیین کنه که کی به چی نیاز داره.

 

4) حجاب دستور خداست

برای مومنان واقعی همین بس که به آنها خبر دهید که حجاب امر خداست و خدا اینطور دوست دارد و حجاب را واجب کرده؛ این دسته که جز به رضایت خدا خوشحال نمی شوند و جز به خشنودی خدا نمی اندیشند، بدون هیچ چون و چرایی حجاب را می پذیرند و به بهترین وجه ممکن عملی می کنند.

این گروه از سرِ ایمان حجاب رو رعایت می کنند و هیچ دلیل دیگه ای هم در کار نیست. هیچ کدام از دلایل بالا باعث نشده اینها تصمیم به محجبه بودن بگیرند؛ برای این گروه، حجاب داشتن امری بدیهی است و نیاز به فکر هم ندارد، چه برسد به بحث و استدلال.

اینان حجاب را قطعه ای از پازل انسانیت خود می دانند و با جان  و دل پذیرای آن هستند، قدرش رو می دونند و براشون طبیعی و بدیهیه که حجاب از مهمترین مسائل زندگیشون باشه، چون جزئی از وجود خودشونه.

 

در زندگی هر کسی نقاط اصلی معدود و نقاط فرعی زیادی وجود دارد. چشمت را روی نقاط اصلی ثابت نگه دار و به ویژه سر پیچها و در بالا و پایین زندگی چشم از آنها بر ندار. مهم نیست که موارد فرعی چگونه بگذرند؛ با محوریت اصلی ها زندگی کن. خوشا به حال آنها که فرعیات را اصلا نمی بینند.

پ.ن.1. البته شرط اول، تشخیص و انتخاب صحیح نقاط اصلی و فرعی است.

پ.ن.2. بیشترین ظلم را در زندگی به خودش کسی کرد که برای بهترین بودن توانایی داشت و نکرد....