خط هدف

چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد....

خط هدف

چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد....

دیروز بعد از مدتها دوباره رفتم خوابگاه و یه سری به بچه ها زدم. اتفاقاً همون شب آقای دکتر احمدی نژاد، به طور سرزده اومدند خوابگاه تا به وضع خوابگاه رسیدگی کنند. اولش بچه ها خبر نداشتند، اما کم کم همه خوابگاه خبر شدن و ریخنتد دور رئیس جمهور و دیگر مسئولینو گرفتند. همه سعی می کردند خودشونو برسونن جلو و حرفاشونو بزنند. جمعیت با سرعت مورچه حرکت می کرد و بالاخره رسیدیم تو سالن و بعد از کلی سر و صدا و سرود خوندن و ... گفتند بچه ها برن بالا و مشکلات رو یکی یکی مطرح کنند.... بماند... فقط بگم که از بعضی از بچه ها که به نظر من جو گیر شده بودن و ... خیلی اعصابم خورد شده بود و .... اصلا من به درد اینطور مطلب نوشتنا نمی خورم.

خیلی از بچه ها مشکلاتشون رو به صورت نامه نوشتن و تحویل دادن، تو اون اوضاع شلوغ هر کسی رو می دیدی داشت دنبال چند سانتیمتر کاغذ و یه خودکار می گشت، اما به زور یه تیکه کاغذ گیر می اومد. تا اونجا که من می دونم، امروز از دفتر ریاست جمهوری زنگ زدن به بعضی از بچه ها و ازشون خواستن که آدرسشونو بگن تا جواب نامه رو براشون بفرستند (چون بعضی ها فقط شماره تلفن نوشته بودند). بچه ها از فرصت استفاده کردن و غذای خوابگاه رو نشون رئیس جمهور دادن؛ قابلمه بود که روی دست بچه ها می گشت و دست به دست می شد.

 چیزی که باعث شد این پست رو بنویسم اینه که چقدر خیلی از بچه ها بی فرهنگ و بی اب بودند. نمی دونم جلوی دیگر مسئولین هم جرأت می کردند اینطور با جسارت حرف بزنند؟ تا یکی کوتاه میاد و بهشون رو میده پررو میشن؛ جو گیر میشن. دلم می خواست همونجا حالشونو بگیرم. به نظر من که اصلا درست رفتار نکردند. البته بیشتریها رو دارم میگم، نه همه.

خلاصه آقای دکتر احمدی نژاد ساعت ١:٣٠ بامداد تازه اقدام به ترک سالن کردند و تا کاملا از خوابگاه بیرون رفتند، فکر کنم حدود ١٠ یا ١۵ دقیقه دیگه هم طول کشید. تازه فکر کنم بعد از اون هم باید جای دیگه ای می رفتند.

بازدید سرزده دکتر احمدی نژاد از خوابگاه فاطمیه کوى دانشگاه

تصاویر

انسان باید تو زندگی یه مسیر خاص رو بسیار دقیق و مشخص، برای خودش انتخاب کرده باشه، و تا آخر زندگی رو اون پافشاری کنه و حاضر باشه جونشم در این راه بده. این مسیر می تونه سیاسی، علمی، هنری، و... باشه، به درست و غلطیش هم کار نداریم؛ مهم اینه که شخص بالاخره زندگیش به یه هدفی محکم شده باشه و شکل زندگیش کاملا مشخص شده باشه. به همین دلیل هم هست که انسان وقتی به طرفداران مسابقات فوتبال نگاه می کنه که طوری برای وارد شدن به استادیوم خودکشی می کنن که انگار مهمترین اتفاق زندگیشون داره رخ میده، از خودش خجالت می کشه (یه بارم از آقای پناهیان مشابه این رو شنیدم)؛ چون بالاخره اونا یه چیزی رو دارن که براش از جون مایه بذارند، براش تلاش کنند و از ساعتها و حتی روزها قبل برای یه دیدار کوتاه مدت (که در واع ارزش زیادی هم ندارد) به تکاپو بیفتند؛ اما بدبخت اون کسیه که هیچ چیز نداره که تو زندگی دلش رو بهش خوش کنه. واقعاً این طور زندگی خیلی خشک و سخت و طاقت فرساست. (البته مسلماً نمی خوام بگم که دل بستن به پوچیات از هیچ بهتره، فقط خواستم اهمیت مسأله رو بیان کرده باشم...).

معمولاً تو شهرای بزرگ (به ویژه تهران)، وضعیت مردم عموماً مشخصه: دسته مؤمنان مشخص و جداست، دسته افراد بی ایمان هم جداست. طرفدارای حکومت مشخصند، مخالفها هم تقریبا قابل تشخیصند. انسانهای پاک رو میشه از رو لباسا و رفتار و حرکاتشون تشخیص داد. خلاصه هر چیزی مشخصه ای داره. اما در بسیاری از جوامع کوچک (البته نه همه شون) تا اونجا که من دیدم، تشخیص مردم و نوع تفکراتشون خیلی راحت نیست (البته نه همه مردم). طرف چادریه، اما روی مسائلی که باید، تعصبی نداره (و چه بسا مخالف بعضی چیزا، از جمله حکومت باشه)؛ طرف انسان خوب و پاکیه و اعمال عبادیشو انجام می ده، اما بنا به عرف اون جامعه کوچک، نوع لباس پوشیدنش زیاد پسندیده نیست. زندگی تو اینطور جامعه ای به نظر من خیلی سخته (البته نه برای همه)، اینه که به نظر من توی جوامع بزرگ، بهتر میشه مسیر زندگی رو تو هر زمینه ای مشخص کرد، البته مسلماً استثناء هم وجود داره.

تا حالا هر کی می گفت برای سرکار رفتن باید پارتی داشته باشی، به نظرم بی انصافی میومد و با خودم می گفتم که حتما خودش زیاد تلاش نکرده. همه جا رو پر کرده بودم که کار برای رشته ما زیاده و اصلا اسم بی کاری رو هم جلوی من نیارید. اما الان، بعد از حدود  6 ماه که از فارغ التحصیلیم می گذره، میبینم زیادم بی راه نمی گفتن. برام عجیبه؛ اگه بشه بی کار موندن فارغ التحصیلان رشته هایی که تو جامعه زیادند رو توجیه کرد، در مورد رشته های کمیاب و مورد نیاز جامعه چه توجیهی وجود داره؟ هر جا مراجعه می کنی، اولین چیزی که ازت می خوان معرّفه. تازه وقتی هم که معرّف داری، میگن چون سابقه نداری، قبول نیست. یکی نیست به اینا بگه خوب هر کس باید از جایی شروع کنه تا سابقه دار بشه. من موندم یه عده چطوری بلافاصله بعد از فارغ التحصیلی سر کارند؟ من همیشه از پارتی و پارتی بازیسبز بدم میومده و بدم میاد. اما این خود سازمانها هستند که با این طرز عملکردشون جامعه رو به این سمت سوق میدن. واقعا فردی یا گروهی تو جامعه ما برای رسیدگی به این مشکل که تقریبا فراگیر هم هست، وجود داره؟

چقدر شیرینه که آدم فقط دنبال اهداف و مهماتش باشه

و براشون اینقدر تلاش کنه

که خسته بشه و توانش تحلیل بره

(البته همین خستگی هم شیرین و جذابه)

نقطه