خط هدف

چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد....

خط هدف

چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد....

* به نظر من کسی زندگی رو حقیقتا درک میکنه و ازش لذت می بره که سرعت خودش رو از همون لحظه اول (مثلا صبح که از خواب پا میشه) با سرعت زندگی هماهنگ کنه. زندگی سرعت زیادی داره و حتی یه لحظه هم تأخیری تو کارش نیست. باید حرکت سریع رو به محض اینکه به خودت میای شروع کنی. اگه بخوای دست دست کنی، تا بیای به خودت بجنبی، کلی از زندگی عقب افتادی. اگه از تک تک لحظه های زندگی حقیقتا به نفع خودت استفاده نکنی، به تعداد لحظه های ازدست رفته ضرر کردی.

* فقط در صورتی که سریع و به موقع بجنبی و این حالت رو مداوم و تا آخر کار حفظ کنی، می تونی به موفقیت واقعی برسی. باید تمام وجودت رو ثابت تو این حالت نگه داری و تمرکز بسیار بالایی داشته باشی...، یه لحظه غفلت ممکنه همه کارا رو خراب کنه.

* زندگی مرحله مرحله است؛ وقتی می تونی یه مرحله رو با موفقیت رد کنی و به مرحله بعد قدم بذاری که تو مرحله قبل به اندازه کافی مهارت پیدا کرده باشی. وقتی به مانع می خوری، به جای ناراحتی و وقت تلفی با همون یه ذره انرژی ای که برات مونده بلند شو و سعی کن مانع رو رد کنی. وجود موانع طبیعیه، تو اگه می خوای به مراحل بالاتر برسی باید بتونی موانع رو رد کنی. هر چی بیشتر بی وقفه تمرین کنی، گذر از این مرحله برات راحت تر میشه تا وقتی که خصوصیت دلخواهت ملکه وجودت بشه.

درست وقتی همه چیز به اوج خودش می رسه، وقتی باید وارد یه مرحله جدید بشی، وقتی زیر پات کاملا محکم شده و دیگه لازم نیست اونقدرا دغدغه از دست دادنشون رو داشته باشی، درست همون موقع... می زنی همه چیز رو خراب می کنی، فقط به خاطر بی حوصلگی، چون حوصله نداری زحمت بکشی، در صورتی که همین زحمت رو، و حتی چندین برابرش رو باید بعد از به هم ریختن اوضاع بکشی تا تازه همه چیز دوباره برگرده سرجاش. فقط کافی بود همه چیز رو از ابتدا مرور می کردی و محکم کاری می کردی تا هم از داشته هات لذت ببری و قدرشون رو بدونی و هم یک صدم زحمت آخری رو همون اول بکشی و به جای ناراحتی، با لذت ادامه مسیر رو به بهترین شکل ممکن پیش بری....

تا حالا اینقدر تو اوج نبودی، این اولین بار بود تو تمام زندگیت. همه چیز سر جاش بود و دیگه وقتش شده بود که رو هر کدوم از اون سه مورد- هر کدوم رو که حوصله داشتی-  جداگانه  تمرکز کنی و با تمام وجود و اوج اهمیت و همت، طوریکه انگار همون روز نتیجه اش رو انتظار داری ببینی، روش وقت بذاری و حواست رو 100 درصد بهش بدی...، و پس از مدتی که از این یکی خسته شدی، بری سراغ بعدی و رو اون هم همینطور از جون مایه بذاری.

چقدر زشته که از ترس افتادن، عمدا خودت رو بندازی تا خیالت راحت بشه؛ اصلا نکته همین جاست که مسیر سر بالاییه، هر چی هم که بالا بری، هنوز لب مرزی، ارتفاعت زیاد میشه، جای پات هم محکم تر میشه، اما اگه یک لحظه نخوای، اگه محکم رو خواستنت تأکید نکنی، فاصله ات تا مرز زیاد نیست. بالا رفتن و به اوج رسیدن، صرف انرژی و تمرکز کردن نیاز داره، اما سقوط سر پایینیه، کار چند ثانیه است.... همه اینا درست، اما کسی که بالا رفت، به این راحتی ها اراده اش سست نمیشه، به این راحتی ها اون همه اوج لذت و خوشبختی رو رها نمی کنه. هیچ انسان عاقلی بعد از اون همه خوشبختی، زندگیش رو، دیدگاه با ارزش و قیمتیش رو که برای به دست آوردنش پیچ و خم های زیادی رو با زحمت طی کرده بود، به خاطر چند لحظه بی حوصلگی از دست نمی ده. آخه تو فکر نکردی بعد از اون همه زحمتی که با دقت و حوصله برای پیدا کردن این مسیر کشیده بودی، چطور می خوای دوباره اونو از بین این همه بیراه و راه باریکه و پیچ و هم پیدا کنی؟

به هر حال، هنوز هم بدترین حالت نیست؛ هنوز راه روشن و مشخصه، کافیه تو جزئیات این راه به باور برسی. برگشتن راه تکراری خیلی جای آه کشیدن داره، خیلی باید حسرت اشتباهاتت رو بخوری، اما ارزشش رو داره؛ تو راه رو می شناسی، واضحِِ واضح، با جزئیاتش. رو تک تکشون تمرکز کن و به باور برس. هنوز خیلی دور نشدی، میشه جبران کرد، و حتی بالاتر رسید. اما این بار که رسیدی یادت باشه که تا وقتی که خودت واقعا بخوای پیش بری، سقوطی در کار نیست، جای نگرانی وجود نداره.

وقت تنگه...،

باید غرق شد؛ و تا بی نهایت پیش رفت.

و در این شرایط دیگه حرفی نمی مونه که با کسی بزنی؛ باید پوچ زدایی کنی؛

و به نظرم تا وقتی غرق نشی، هنوز تو خوابی و خیلی چیزا رو نمی بینی....

قفل کرده بود، نمی دانست چرا!

قبلا هم سابقه افتادن از اوج را داشت، اما آن افتادن ها کجا و این یکی کجا...، آنها افتادن از تپه بودند و این سقوط از اورست

حوصله دوباره بلند شدن را نداشت، حالا کی حال داشت این راه را دوباره برود. اما اگر زود می جنبید سریع همه چیز جبران می شد.

تو این مواقع وقتی به زندگی دیگران نگاه می کرد، حتی آنهایی که به چیزهای بی اهمیت دلشان خوش است، می گفت خوش به حالشان!...

*     *     *

و چه سخت است برخاستن، پس از مدتهای مدیدی نشستن

و چه مشکل است تحرّک، پس از زمانهای دراز ساکن و بی حرکت ماندن

و چه ناگوار است قدر خود را ندانستن، وتوقف بی موقع در اوج سرعت

و چه اشتباهی است در اوج شکوفایی، خود را به خواب زدن...

و روزها همچنان در گذارند و لحظه ها شتابان از پی هم گذران

و راه روشن است و هوا صاف و بی مِه

و آن سوی این گردنه تکراری، جاده ای خرم و بی انتها مدتهاست که شمه ای از بوی دل انگیز خود را  به این سو می فرستد

خوشا آنان که در این مسیر، پشت سر را هیچ ننگریستند، تا چه رسد به آنکه توقف کنند یا برگردند، چه رسد به آنکه این مسیر را چند باره طی کنند

و اکنون، تویی و کوله باری به سنگینی تمام ساعات سکون، تمام لحظه های توقف، تمام گامهای نرفته و تمام مسافت تکراری پیش رویت....

*     *     *

پ.ن. شرط اول برای هر حرکت مثبتی حس خوشایند رضایت از وضع موجود و تلاش عمیق و واقعی برای کسب شرایط بهتری است که فکر می کنی لیاقت آن را داری.

یه جمله ای رو جایی خوندم که اتفاقا همیشه برای خودم هم جالب بوده:

زندگی کن، بگذار دیگران هم زندگی کنند...

... مسأله اینه که زن هر چقدر که سطح ایمانش بالاتر میره، تمایلش به کمتر دیده شدن بیشتره. فکر نکنین دارم درباره زنهای خجالتی و گوشه گیر حرف می زنم ها، نه؛ اتفاقا خودم هم از این جور زنها اصلا خوشم نمیاد. بحث ما درباره زنهای اجتماعی و حتی فوق العاده پرروییه که از هیچ کاری خجالت نمی کشند و خیلی هم همه چیز براشون عادیه. اما همین زن وقتی سطح ایمانش بالا و بالاتر میره، بدون اینکه ذره ای از پررویی و راحت بودنش کم بشه، حجاب براش مهم میشه. در واقع عدم پوشش کافی و مناسب رو- با اینکه موجب زیبایی و افتخاره- مانع حفظ دارایی بهتر و بزرگش- یعنی ایمانش- می دونه (البته این زیبایی و افتخاری که گفتم، فقط جلوی محارم معنی داره، وگرنه مسلمه جایی که نامحرم باشه خیلی هم زشت و حال به هم زنه). تا جایی که وقتی ایمان زن به حد بسیار بسیار بالایی برسه، شاید حتی دلش بخواد که تو جامعه نامرئی باشه. فلسفه پوشیدن چادر- البته از روی ایمان- هم همینه.

حالا شما برای کسی که بی ایمانه یا ایمان درست و حسابی نداره، ٣ ساعت بشین مزایای حجاب رو بگو، شاید از نظر عقلی و منطقی بپذیره، اما هیچ وقت اون علاقه لازم رو به حجاب پیدا نمیکنه.

  باید اول روی ایمان کسی کار کرد تا خودش به حجاب برسه.

 *    *    *

پ١. البته این منافاتی با امر به معروف و نهی از منکر در جامعه نداره، اونم تو یه جامعه اسلامی؛ بلکه امر به معروف و نهی از منکر در هر موردی از جمله حجاب خیلی هم واجبه- چون اثرات بی حجابی گریبانگیر جامعه هم میشه- و خیلی وقتها هم حتی دید افراد با ایمان پایین رو هم عوض می کنه. اما بحث ما روی علت بی حجابی بود. اینکه چرا بعضی  وقتا این همه تذکر و دلایل منطقی جواب نمیده.

پ٢. حجاب در واقع اثر و نتیجه و پیامد ایمان است. و به نظر من بحث روی حجاب به تنهایی و بدون صحبت از ایمان معنا ندارد.

پ٣. در توضیح آنچه نوشتم، باید مختصرا بگم که این فقط یه توجیه بود برای کسانی که دیدگاه اشتباهی درباره حجاب دارند؛ وگرنه مسلمه که زیبایی اصلا مسأله مهمی نیست که لازم باشه کسی بهش فکر کنه....

پ۴. برای یک مؤمن اصلا استدلال و بحث در رابطه با حجاب جایی ندارد. حجاب امر خداست و باید بدون هیچ چون و چرایی اجرا شود و هیچ بحثی هم درش نیست. در یک جامعه اسلامی واقعا دلیل این همه بحث و هیاهو در این مورد را نمی فهمم.

من عادت ندارم برای اینجور مسائل زیاد در وبلاگم مطلب بنویسم، الانم از خودم تعجب می کنم که دارم در این باره می نویسم؛ فقط می خوام بگم تعجب می کنم از یک سری از افراد و گروه ها و کشورهایی مثل آمریکا و انگلیس و ... که اینقدر موضوع را جدی گرفته اند و اینطور اظهار وجود می کنند.

همه این جو گیر شدن ها فقط یک دلیل دارد، آن هم اینکه آنها هنوز ملت ما را نمی شناسند. آنها فکر می کنند که مردم ما هم مثل سایر کشورها هستند که هیچ ارزش مهمی در کشور و حکومتشان احساس نمی کنند. آنها نمی دانند که تمام زندگی و خون و گوشت مردم ایران با عقایدشان آمیخته و گرده خورده و در جستجوی فرصتی برای شهادت هستند.

این بیچاره ها فکر می کنند که این عده قلیلی که این اعمال مخالف ایمان را انجام دادند، جزو مردم اصیل و با فرهنگ ایران هستند، نمی دانند که آنها از اراذل و اوباش ایران هستند و مردم ایران هیچ ارزشی برای آنان قائل نیستند....

با شنیدن چنین حرفهایی از سوی این کشورها فقط دلم واقعا برایشان می سوزد....

یادش بخیر، پیارسال ١۶ آذر، دانشگاه تهران بودیمخیال باطل. تو اون حال و هوای خاص تجمع های بچه های دانشگاه (البته اون وری ها)... پلیس دور تا دور دانشگاه رو گرفته بود.... بچه ها در دانشگاه رو شکستند (که البته یکی دو ساعته جوش داده شد عین اولش). ما داشتیم از سلف بر می گشتیم که دیدیم در دانشگاه رو بستن و نمیذارن کسی وارد بشه. جمعیت زیاد بچه هایی که می خواستن برن داخل دانشگاه اینور در بود و تجمع دانشجویان تظاهرات کننده هم اون ور در. یهو دیدیم تا چند شماره بلند شمردن و خودشون رو کوبوندن به در دانشگاه و با چند ضربه در از جا در اومد! پلیس هم آماده بود اما هیچ عکس العملی نشون نداد. تو اون موقعیت ما هی زنگ می زدیم خونه و با آب و تاب گزارش می دادیمبه من زنگ بزن. بعضی ها هم که فقط عکس و فیلم می گرفتند. با وجود اینکه من یکی از مخالفان سرسخت این گروه های تجمع کننده بوده و هستمزبانقهرسبزعصبانی، اما این جور تجمعات (که در دانشگاه تهران دیگه به یک مد تبدیل شده و هر چند ماه یکبار به دلایل مختلف اتفاق می افته) مثل یه جور بازی بود (حداقل اون سالها).

الان هم که به دوستم که هنوز اونجا  دانشجوست، زنگ زدم، گفت امسال هم به طرز بدتری شلوغ شده (که البته از قبل مشخص بود). همون لحظه هم که داشتیم با هم حرف می زدیم، صدای شعارهای تجمع کنندگان توی خوابگاه بلند بود. دوستم گفت: وایییییییکلافه، اینا بازم شروع کردن. من بهش گفتم چه حالی میده که الان اونجا باشیتعجبچشمک

.....................

پ.ن. بعضی وقتا با خودم فکر میکنم این روز دانشجو که اینقدر براش ارزش قائلند و اونو تبریک میگن، در مورد همین دانشجوهاییه که این روز رو با تجمعات و تظاهراتش میشناسن و به دیگران شناسودندن؟!

تا حالا شنیدید که روانشناسان وقتی می خوان از روحیات درونی بچه ها و مشکلاتی که تو زندگیشون دارن و گاهی اونا رو به زبون نمیارن، از نقاشی استفاده می کنند؟ با استفاده از نقاشی بچه ها، روانشناسان تشخیص میدن که توی لایه های زیرین ذهن بچه چی میگذره. خوشحاله یا مشکل عمیق و کهنه ای تو زندگیش داره و.... این نوع روانشناسی فقط مربوط به نقاشی نیست، بلکه تمام انواع هنر به نوعی بیان کننده حالات درونی افراد هستند. حتما تا حالا از روانشناسی رنگها استفاده کردید. روانشناسی رنگها- اگه درست و دقیق استفاده بشه- یکی از بهترین و دقیقترین انواع روانشناسی هاست که از روحیات و حالات درونی فرد به طور لحظه ای- حالاتی که در همون لحظه داری- اطلاعات نسبتا درستی میده.

اما به نظر من یکی دیگر از انواع روانشناسی ها که ابعاد تازه ای از شخصیت افراد رو مورد بحث و بررسی قرار میده، روانشناسی با استفاده فیلمه؛ اینکه چه فیلمی رو نگاه می کنی، به چه فیلمی علاقه داری، به کدوم بخش فیلمها علاقه داری، چطور فیلم می بینی: سطحی یا عمیق یا چهار چشمی یا ...، اگه کارگردانی چطور و با چه دیدگاهی فیلم می سازی، اگه نویسنده ای چطور فیلمنامه رو می نویسی، چطور فیلم رو نقد می کنی و.... با این روش، با توجه به فیلمی که شخصی داره با علاقه نگاه می کنه، یا فیلمی که به شدت نقدش می کنه، می شه به راحتی بخش مهمی از دیدگاه اون شخص به زندگی رو دریافت.

کسی که داره فیلم رو می نویسه، در واقع داره نگاه خودش رو به جهان، به جامعه و مسائل پیرامونش بیان می کنه، و فقط کسانی که با اون نویسنده هم عقیده اند، از اون فیلم خوششون میاد. البته نگاه کارگردان هم بعد از نویسنده خیلی مهمه، اگه نگاه کارگردان خوب و درست باشه، فیلم حتی با فیلمنامه بد نویسنده هم تا حدی قابل تحمل از آب در میاد.

اینه که بعضی فیلمها برای بعضی ها غیر قابل تحمل میشن و حتی یه لحظه هم نمی تونن بهش نگاه کنن. این روزها هم که از این فیلمهای غیر قابل دیدن کم نداریم. اگه قبلا فقط تو سینما از فیلمها پیدا می شد، الان تو تلویزیون هم تعدادشون کم نیست. یکی نیست به این دسته از فیلم سازها بگه دیگه دوره این فیلمها گذشته، یه کم سطح فیلمهاتونو بالاتر ببرید. تو این دوره زمونه تعداد فیلمهای قابل دیدن- که اگه نکته مثبت و  نفعی به حال بیینده نداشته باشن، حداقل مضر و اعصاب خورد کن هم نباشن- نسبت به فیلمهای غیر قابل تحمل واقعا کمه.

دیشب در برنامه "این شبها"، باز هم موضوع "زن" مطرح بود، البته من چون اواخر برنامه رسیدم، از موضوع دقیق و کل بحث مطلع نشدم، اما همون چند دقیقه آخر هم که دیدم حیلی چسبید. دلیلش مشخصه، چون کارشناس برنامه یک زن بود.... خلاصه اش اینکه خیلی حال کردم.

برنامه "این شبها" برنامه دقیق و درست و حسابی ایه و وقتی که از کارشناسان مناسبی هم  کنن، حق مطلب می تونه خوب ادا بشه.

.........................................................

این روزها، روزهای گرم و دوست داشتنی تابستونه. نمی دونم اوقات زندگی مردم چطور می گذره...!؟

اگه مدرسه یا دانشگاه می رن که تکلیفشون معلومه...؛ دانشگاه رفتن- مخصوصا اگه خونه ات نزدیک دانشگات باشه- یکی از بهترین انواع گذران زندگیه. کار کردن هم خیلی خوبه، مخصوصا اگه تو رشته خودت کار کنی. اما برای من کار کردن همه چیز نیست....

 هیچ وقت فکر نمی کردم بدون دانشگاه رفتن بتونم به زندگی ادامه بدم. البته زیاد بیراه هم فکر نمی کردم....

..........................................................

* به نظرم این روزا یه مسافرت دسته جمعی خیلی می چسبه