خط هدف

چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد....

خط هدف

چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد....

من به نظرم استعداد بینهایت زیادی در فیلم نامه نویسی دارم و همینکه کمی از خودشناسی دور میشم، سریع عطش فیلم نامه نویسی میاد سراغم.. (نمیدونم، شاید همه اینطوری باشند!).. یعنی آمادگی اینو دارم که در عرض چند دقیقه تا یکی دو ساعت، یه فیلمنامه درست و حسابی و دقیق با جزییات بنویسم و تحویل یه کارگردان بدم.. هر چند ترجیح میدم خودم کارگردانیش کنم که همه چیز اونجور که خودم میخواستم در بیاد..

این کارا یه جذابیت خاصی هم داره.. اینکه تو بتونی در قالب یک فیلمنامه، دیدگاه های خودت رو در سطح مردم یک کشور منتشر کنی.. اما مشکلات و پیامدهای خاص خودش رو هم داره که باید همه ش رو بپذیری و این خوب نیست اگه مسیرت چیز دیگه ای باشه.. 

من از بچگی هم نویسندگی میکردم هم کارگردانی (در حد دورهم جمع کردن و مدیریت نمایش نامه ها با بچه های هم سن و سال خودمحالا هم هر وقت موقتا از مسیرم خارج میشم، یهو آمادگی زیادی برای در عرض چند ساعت یه فیلمنامه نوشتن رو پیدا میکنم، اما میدونم که این خارج از مسیر طبیعی زندگی منه و باید سریع به مسیرم برگردم... تو کوچه مون..)، اما چون این کارا هم راستای با هدف و مسیر اصلی من نیست، خود به خود و مسلما کنار گذاشته شد..

حالا هم هر وقت موقتا از مسیرم خارج میشم، یهو آمادگی زیادی برای در عرض چند ساعت یه فیلمنامه نوشتن رو پیدا میکنم، اما میدونم که این خارج از مسیر طبیعی زندگی منه و باید سریع به مسیرم برگردم.. 

Life is like riding a bicycle.To keep your balance, you must keep moving.

زندگی مثل دوچرخه سواریه.. برای اینکه بتونی تعادلت رو حفظ کنی، باید حرکت کنی (از حرکت باز نایستی..)

(آلبرت انیشتین)

 

تو زندگی طبیعی هم برای اینکه تعادل ذهنی و روانی داشته باشی، "باید" مدام حرکت کنی.. راهش همینه..

 

«شما همیشه تبدیل به چیزی می شوید که بیشتر از همه با آن می‌جنگید.»

کارل یونگ

می‌گفت..: من جدیدا اینطوری شدم.. اینطوری نبودم.. 

گفتم..: راهش اینه که ‌شادی و اشتیاق خودت رو حفظ کنی و لذت دائم داشته باشی..  تا تو حلقه مثبت بیفتی و تازه زندگی طبیعی ت اون موقع شروع میشه.. 

 

ریشه اگر ریشه‌ست، خاصیتش دیده نشدن است. ریشه‌ای که اصرار بر دیده شدن دارد، درخت کنده شده است.

این در مورد زنان صدق میکنه.. اون عظمت زن در مقابل مذکر، خود به خود با پنهان بودن همه فضائلش آمیخته است.. رو کردنش، آب در هاون کوبیدنه.. فقط باید حقیقت را دانست و (در همان مسیر پنهان، اما بالاتر و بی‌نهایت پرفضائل تر) پیش رفت..

کلا چیزی که پنهان و باطنی قرار داده شده رو نباید زیاد اصرار به آشکار کردنش داشت، مگر اینکه کسی خودش عقلش برسه..

 

درون چاه افتاده بود و برای نجات آن را بیشتر و بیشتر گود میکرد تا بتواند از آنسوی کره‌ی زمین بیرون بیاید.

می‌گفت..: این داستان منه.. متأسفانه به جای برگشت سریع، فکر میکردم با ادانه دادن به حرکت در جاده فرعی، بالاخره خود به خود! و بدون اراده کردن برای برگشت یه راه نجاتی پیدا میشه..

می‌گفت..: اعصابم خورد میشد از فکر برگشتِ این همه راه اشتباهی که اومده بودم.. نمیدونستم که اوضاع رو دارم به بدترین حالت ممکن تبدیل میکنم که دیگه از جایی به بعد، زندگی طبیعی وجود نداره و درگیر ناگواری ها میشی که حتی اگه بخوای هم بازگشت به راحتی امکان پذیر نیست.. 

بهش گفتم.. اما همیشه یه راه هر چند باریک وجود داره.. که باید اراده کنی و حتی الامکان توش سریع پیش بری.. 

 

منبع: پیج (صفحه) دکتر صدیق، دانشیار دانشگاه علوم پزشکی ایران

انسان "باید" انقدر غرق لذت ها و مهمّات زندگی خودش باشه که اصلا نظرات پوچ و اشتباه دیگران رو نشنوه..

 

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

می‌گفت.. :

متأسفانه من این بخش قانون جذب رو جدی نمی‌گیرم که میگه: وقتی به چیزی توجه میکنی، چه با اون چیز مخالف باشی و چه موافق، اون چیز بیشتر و بیشتر تو زندگیت وارد میشه..

گفتم.. :

آره، با توجه و بها دادن به هر چیزی، انگار مسیری از تو به سمت اون چیز باز میشه که اگه توجهت رو منحرف نکنی، با گذر زمان، بیشتر و بیشتر توی اون مسأله فرو میری.. مقیاس ها تو ذهنت اشتباه جلوه داده میشه و دیگه اشتباه دیگران به نظرت بی اهمیت نیست.. و اگه با اون چیز مخالف باشی، ناخواسته به بخش های بدتری از مسأله راه پیدا میکنی که گرفتارت میکنه و اعصابت رو خورد می‌کنه.. 

گفت :

پس چجوری مخالفت خودمون رو نشون بدیم؟ بذاریم هر کی هر چی اشتباه بود بگه؟

گفتم.. :

باید بپذیری که دقیقا خودمون تعیین میکنیم که چه چیزی همه زندگیمون رو پر کنه و با زمان، بیشتر و بیشتر به سمتش بریم.. 

وقتی مطمئنی چیزی رو درست میگی و تو بهتر میدونی، درست و عاقلانه ش اینه که دیگه خودت رو درگیرش نکنی و با کسانی که فهمش رو ندارند، بحث نکنی و حتی نخوای درستش رو به طرف گوشزد کنی..

انسان باید انقدر غرق مسیر خودش باشه و ذهنش غرق خوشبختی های خودش باشه که حتی امکان توجه و فرصت گیر دادن به اینجور افرادی که فهمشون فاصله عظیمی با خودش داره رو نداشته باشه.. 

چیزی رو که راجع بهش فهمت خیلی بیشتر از دیگران میرسه، طوریکه از اساس حرف طرف رو قبول نداری و بچگانه میدونی، اصلا سمت درست کردنش نرو.. سعی کن رها کنی.. و خوشحال باش که خودت بیشتر بلدی.. اون هم بزرگ میشه یاد میگیره.. 

 

 

 

بهش گفتم.. :

مشکلت اینه که هر خورده فکری به ذهنت میاد، بهش بها میدی و به سمتش میری و زمان روش میذاری!..

و این باعث میشه که مسیر اصلی رو رها کنی و به سمت فکرهای حاشیه ای بری که اگه بهشون بها ندی، خود به خود بعد از چند ثانیه محو میشن و فکرهای جدید جایگزین میشه..

تو متأسفانه به هر دغدغه لحظه ای که از ذهنت میگذره، عکس العمل نشون میدی (در حالی‌که قبلا موضع خودت رو نسبت به چنین مسائلی روشن کردی و دیگه فقط بی اعتنایی و فراموش کردن لازمه).. و اینطوری، مسیر اصلی رو فدای فرعیات پوچ و بی حاصل میکنی.. 

در حالی‌که باید به فکرهای حاشیه ای و زودگذر بی‌اهمیت باشی تا اون زمان (که به سرعت هم در حال گذره و ما هم با زمان پیش میریم و تغییر میکنیم) خود به خود صرف پیشروی در مسیر اصلی بشه.. 

چرا که تو هر لحظه، کلی فکر از ذهن انسان میگذره که اگه بخوای به همه ش بها بدی، کلا باید مسیر اصلی رو کنار بذاری.. یعنی کاری که تو کردی..

 

گفت..:

من قبلا اینجوری نبودم..

قبلا با تعجب و لبخند و دلسوزی می‌گفتم چرا بعضی مردم انگار میخوان همه اشکالات جهان رو درست کنند و سر هر مورد جزئی انقدر دقت می‌کنند و حرص می‌خورند؟..

قبلا مسیر مشخص خودم رو داشتم و دلیلی نمیدیدم به روش زندگی و دیدگاه های اشتباه دیگران توجه کنم... چیزی که سطح پایین می‌دونستم رو کنار می‌ذاشتم.. الان از مسیر مشخص و منحصربه فرد خودم دور شدم.. 

 

گفتم.. :

باید تمرین کنی.. تا دوباره تو مسیر اصلی افتادن برات عادت بشه.. 

 

می‌گفت.. :

دیگه هیچ وقت هیچی درست نمی‌شه.. 

گفتم..:

مهمه که انسان انرژیش رو کجا میذاره.. مهمه که توجهش رو به چی میده و توی چه مسیری زمان میذاره و پیش میره.. تو توجهت و انرژیت رو روی قالب زندگی اصلی خودت نمیذاری.. برای چیزهای جانبی توجه و زمان و انرژی میذاری!...

گفت..:

خب اونا هم مهمند.. مگه غیر از راست میگم؟.. مگه حق با من نیست؟..

گفتم.. :

چرا، تو درست میگی.. اما همه انسان ها بسیار متفاوت فکر می‌کنند و هیچ کس نظر دیگری رو کامل و در جزئیات قبول نداره.. و این طبیعیه که تو نظرات خاص و سطح بالاتر خودت رو داشته باشی.. این که خوبه، و باید خوشحال باشی.. اگه این طرز فکر بالاتر خوشحالت نمیکنه، یعنی قالب زندگی اصلی خودت رو که با اون تعریف میشی رعایت نمیکنی.. اما اون فرد با طرز فکر سطح پایین تر، قالب زندگی و مسیر خودش رو رعایت کرده.. و این موجب غلبه افراد با دیدگاه سطح پایین تر میشه.... 

حق با توئه.. اما تو توی جاده فرعی انرژی میذاری و توجهت رو به حواشی و جوانبی میدی که اگه تلاش و توجهت تو مسیر اصلیت بود، اصلا دوست نداشتی وقت و توجه ارزشمندت رو برای اون حواشی تلف کنی.. در حالیکه همون عقائد و دیدگاه ها رو همچنان داشتی.. اما دیگه آنچنان احساس قدرت میکردی که کسر شأنت میشد به اشتباهات هر کسی بها بدی.. بس‌که اشتباه بودن و سطح پایین بودن دیدگاه اون طرف برات بدیهی بود.. چون که 100 آمد 90 هم پیش ماست.. 

تأملی کرد و گفت.. :

اما یه کم سخته که بیفتی تو مسیر اصلی خودت.. پیامدهای گذشته مانع ایجاد میکنه تو رعایت قالب درست زندگی اصلی.. 

گفتم.. :

تا اونجا که میشه.. بالاخره اراده ت باید این باشه.. 

 

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید