قبلا توضیح داده بودم که مذکر به دلیل ظاهربینی و جزءنگری و سایر ویژگیهایی که داره (که نمیخوام اینجا توضیح بدم)، ناگزیر از توهین به مؤنث هاست.. البته میتونه با انسانیتش دو تا حرف درست بزنه، اما فوری جنسیتش هم وارد کار میشه و کوته فکری و جاهلیتش راجع به مسائلی که اسمش رو مسائل باطنی جانبی میذاریم، باعث توهین پنهان و غیر مستقیمش به مؤنث ها میشه.. این در حالیه که مونث، اصلا مذکر رو قبول نداره و خودش رو تو مسیر دیدگاهیِ درست میدونه..
این رو هم بگم که منظور از مذکر اینجا، کسانی هستند که بین مردم معتبر حساب میشن و واقعا هم به لحاظ انسانیت به سطح قابل قبولی رسیده اند، اما نه اونقدر که به اندازه مؤنث بفهمند.. اینها میکروفون داران و صدابلندهای جامعه هستتد.. البته قبلا هم گفتیم که مذکری که سطح انسانیتش بینهایت بالا رفته باشه (که در هر دوره ای بسیار اندک هستند)، مسلما شامل این بحث نیست..
مثلا در بحث کنیز و غلام، مذکر کوته فکر کنیز رو پایین تر از غلام میدونه!.. این در حالیه که کنیز، به خاطر مؤنث بودن حداقل یه شخصیتی داره و جایگاهی برای خودش قائله.. در حالی که غلام که مذکره، مخصوص خدمات آفریده شده..
در مورد یاران امام زمان (عج) که اینطور اومده که مذکرهاشون هم شبیه مونث (کنیز) هستند در اطاعت از امام زمان (عج)، بعضی کارشناسانِ مذکر یه طوری توصیف میکنند که انگار کنیز پایین تر از غلامه!.. در حالیکه چه بسا این مسأله، به عقل عملی بالای مؤنث اشاره داره که در عمل سریعه و در اطاعت از امام زمان (عج) از جا میجهه.. مونث، اراده و انگیزه عمل بالایی داره، در حالیکه مذکر، در عمل کند و سنگینه.. اما نمیدونم این کارشناسان مذکر چی فکر میکنند در رابطه با مؤنث که کنیز رو نوکرتر از غلام میدونند! نه، اون مذکره که پایین تره.. اون غلامه که از کنیز پایین تره..
متأسفانه توی جامعه ما مذکر صحبت میکنه و این وضع اطلاعاتیه که راجع به مؤنث ها توی جامعه پراکنده میکنه..
این قبیل کارشناسان وقتی میخوان شدت نوکری کسی رو برای غرب توصیف کنند، میگن: نه نوکر، بلکه کنیز!! بود برای غرب.. در حالیکه نوکر، دلش هم بخواد کنیز باشه، چون کنیز همونطور که گفتیم، حداقل شخصیت و جایگاهی داره.. شاید منظورتون سرعت عمل بالاتره.. وگرنه، اگه منظورتون پایین تر بودنشه، همون نوکر درسته..
من ایران رو بهترین کشور جهان میدونم.. مخصوصاً به لحاظ فرهنگ انسانی و انسانیت (با همه زیرمجموعه هاش..) و خیلی مسائل مهمتر دیگه.. اما یه سری مسائل هست که واقعاً نمیدونم چرا و دقیقاً چرا و به چه دلیل در ایران اهمیتی بهشون داده نمیشه.. این در حالیه که هم از نظر ساکنان داخلی و هم به لحاظ آبروی خارجی، این مسائل میتونه مهم باشه..
_ اولیش، همون موردیه که قبلاً هم بهش اشاره کردم و اون، رسیدگی به ظاهر شهرهای ایرانه.. البته که از نظر مردم سطح بالای ایران این مسائل اصصصلاً مهم نیست و کار نسبتاً پوچ و حتی در مسیر تقریباً اشتباهیه.. اما توجه کنید که اولاً همه مردم سطحشون انقدر بالا نیست که به ظواهر بی اعتنا باشند و خیلی ها این چیزها براشون مهمه!.. خیلی ها (خودشون میگن) که ما میریم کشورهای دیگه زندگی کنیم چون خوشمون میاد چند تا ساختمون خوشکل ببینیم! هر چند به نظر جدی نیاد این حرفها، اما واقعیتِ مسأله است و از خیلی از افراد میشه این حرفها رو مستقیم و غیر مستقیم شنید.. حتی اونایی که اهداف مشخص تری از مهاجرت دارند، این مسائل ظاهری هم براشون تا حدی مهمه!.. همه مردم در سطحی نیستند که تمرکزشون روی افتخارات حقیقی ایران باشه و با اصل کار داشته باشند..
ثانیاً، این مسأله نه تنها راجع به یه عده از مردم ایران هست، بلکه راجع به توریست ها هم صدق میکنه.. یعنی پای آبروی کشور در جهان مطرحه.. البته توریست ها چند دسته اند، یه عده که کلاً از فرهنگ ایرانی به دور هستند و هیچ ارتباط خاصی با اونچه در ایران میبینند، برقرار نمیکنند.. که برای اینها مسلماً فقط ظاهر معنی داره.. یه عده دیگه از توریست ها هم هستند که زیرک تر و عاقل ترند و دنبال نکات کلیدی و عمیق تری توی ایران و ایرانی هستند.. که اینا خودشون به بعضی ویژگی های مهم مردم ایران که از فرهنگی بالای انسانی ایران نشأت میگیره، اشاره میکنند.. که الان موضوع بحث نیست.. اما برای همین عده از توریست ها هم ظواهر خیلی اهمیت داره!..
ایران به اندازه کافی توسط بعضی از خود ایرانی های جالب! متشنّج نشون داده شده در جهان..، خود ایرانی ها بعضاً به اندازه کافی با بدخواهان ایران همراهی کردند..، دیگه در بحث ظواهر که تقریباً تنها چیزیه که اون توریست خارجی از زندگی میفهمه، نباید علیه ایران رفتار کرد.. اگه اونها فقط زبون ظاهر رو میفهمند، ما هم باید در حد ضرورت که در حفظ عزت کشور لازمه، تصویر درستی از ایران توی ذهنشون ثبت کنیم..
البته نمیگم که این زیباسازی ها مهمه و باید حتماً باشه، چون معیارهای مردم و مسئولین ما بسیار سطح بالاتر از این حرف هاست و اتفاقاً سادگی و بی اهمیتی به ظواهر برای مسئولین ما افتخار حساب میشه (و برعکسش زشت و سطح پایینه). اما شاید در اولویت آخر و به قصد عزت ایران در نظر ظاهر بینان (و بی اطلاعان از مسائل مهم) در سطح داخلی و خارجی، بشه این زیباسازی هدفمند شهرهای کشور رو (مخصوصـاً مسیر فرودگاه تا شهر، و ...) مد نظر قرار داد تا تبلیغ درست تری از ایران جلوی جهانیان انجام داده باشیم و از عقده ای شدن یه سری افراد جامعه خودمون هم جلوگیری کنیم :)
ظاهر در واقع اولین چیزیه که اون توریست خارجی از ایران دریافت میکنه، و ذهنش هم بیشتر بر اساس ظواهر برنامه ریزی شده، ما اگه بخوایم باطن ایران رو هم که ریشه همه افتخارات ایرانه به جهانیان نشون بدیم، نباید در برخورد اولشون که با ظاهر شهرهای ایران هست، مسأله رو برعکس معرفی کرده باشیم..
البته باز هم میگم که تا حد معقول رسیدگی به این مسأله معنی داره.. چون وقتی ما خودمون بهتر میدونیم درست و غلط چیه، قرار نیست فقط به خاطر سوءبرداشت یک عده بی اطلاع و ظاهربین، مسیر و اولویت های خودمون رو حتی ذره ای نادیده بگیریم..
_ مسأله دوم، بحث رانندگی توی شهرهای ایرانه.. من نمیدونم چظوریه که ما یه سری (اندک) قوانین معقول رو که تو خیلی کشورهای جهان رعایت میشه، جزو قوانین راهنمایی رانندگی مون نداریم! اگه داریم بگید.. مثلاً موارد مربوط به ملاحظه عابر پیاده توسط راننده، که یکی از مهمترین مسائل برای دریافت گواهینامه رانندگی در بعضی کشورهای دیگه است، ظاهراً ما در حد کمتری داریم.. طرف تو بعضی کشورها داشته از تقاطعی که چراغ راهنما نداشته رد میشده، همزمان ماشین دیگه ای میخواسته در جهت عمود بر مسیر اون شخص رد بشه، و ماشین براش توقف کرده.. و این طرف فکر کرده که اون راننده داره بهش احترام میذاره!.. وقتی چندین بار این قضیه تو اون کشور تکرار میشه، دیگه اعصاب طرف خورد میشه و میگه این لوس بازی ها چیه و چرا انقدر احترام زیادی و.. قائلند.. و بعداً متوجه میشه که این جزو قوانین رانندگیشونه که تو چنین مواردی، حق عبور با عابر پیاده است.. بعد مردم اون کشور میان ایران، و میبینند که باید از بین ماشین های در حال حرکت رد شن! تا به اون سمت خیابون برسند.. البته بعضی جاها چراغ راهنمایی (برای عابر پیاده) هست، اما گویا به اندازه کافی نیست.. کلاً برای این چنین مواردی که به حق عبور مربوط میشه، توقف کامل رو ایجاب میکنه، یا اولیت رو به عابر پیاده میده و...، گویا (و حداقل در عمل نشون داده میشه که) ما "به اندازه کافی" قوانین نداریم (نمیگم اصلاً نداریم)، که موجب هرج و مرج در خیابون ها میشه و تعجب توریست ها رو برمی انگیزونه و کافیه طرف با ایران یه دشمنی هم داشته باشه که دیگه معلومه چه بازتابی از ایران برای جهانیان میشه..
من کشورهای دیگه رو در مقابل ایران قبول ندارم، اما واقعاً سواله که اگه میشه با وضع چنین قوانینی، خیلی مشکلات مربوطه راجع به رانندگی در ایران رو (جلوی جهانیان) حل کرد، چرا این قوانین وضع نمیشه؟!
_ مورد بعدی، بحث ارتباط دانشگاه با صنعته که قبلاً راجع بهش نوشتم و دیگه توضیح نمیدم.. اما چرا زودتر این کار اونطور که باید و شاید انجام نمیشه؟؟!! فکر نمیکنم کار سختی باشه.. حداقل میشه از یه جایی شروع کرد.. همونطور که قبلاً گفتم، ارتباط با صنعت یعنی اینکه استاد خودش، قبل از دانشجو و پژوهشگر گرفتن، نیازهای صنعت رو شناسایی کنه و پروپوزال بنویسه، و بعد که دانشجو داره کار رو انجام میده، این استاد خواهد بود که برای انجام درست کار، به تکاپو میفته.. و این کلید پویایی محیط علمی و ارتقاء سطح علمی کشور هست..
_ مسأله بعدی، بحث تفکیک جنسیتی در بیمارستان هاست.. "همه"ی بیماران و کارکنان، باید مؤنث باشند در بیمارستان مربوط به مؤنث ها. این هم کار سختی به نظر نمیرسه و اصلاً به نظر من، مهمترین وظیفه وزیر بهداشت همینه.. یعنی اول این و بعد، ساخت مراکز درمانی جدید و... چون با تفکیک جنسیتی مراکز درمانی، تعداد این مراکز که کم نمیشه.. تعداد بیماران مذکر و مؤنث هم تغییر نمیکنه.. فقط نظم درستی پیش میاد و خیییلی از مشکلات موجود (که البته گویا برای بعضی ها مهم نیست) برطرف میشه..
اینا از جمله مهمترین دغدغه ها راجع به ایرانه.. ایرانی که ان شاء ا... به زودی سر جاش قرار بگیره توی جهان و همه جهانیان متوجه بشن که ایران از اول چقدررررر از خودشون بالاتر بود و اونا به دلیل دوری از فهم حقایق، اطلاع نداشتند..
در روش و سبک زندگی، (به شرط داشتن پایه های مهم و اولیه،) دیگه هیچی به اندازه این مهم نیست که انسان:
بر اساس لذت (های ارزشمند و سودمند خودش) زندگیش رو تعریف کرده باشه..
اهدافش رو بر مبنای علاقه ش تنظیم کرده باشه..
هیجان و اشتیاق همه زندگیش رو پر کرده باشه..
و شاد و سرحال و شاکرانه زندگی کرده باشه..
* البته تشخیص لذت های درست و سودمند زندگی مهمه.. و اگر کسی درست تشخیص نده دیگه موضوع بحث ما نیست..
واقعا که به "خود" فکر و توجه کردن همه چیزه..
چه بسیار افرادی که هیچ بودند و با توجه مداوم به خود و اصول و قوانین گذاشتن برای شناخت و ارتقاء خود واقعیشون به جایی رسیدند که هیچ ربطی به نسخه قبلیشون نداشت و تصورش رو هم نمیشد کرد..
میگفت :
من تازگی ها متوجه شدم که از رنگ روشن خوشم میاد.. اگر دکور خونه است که ترجیحا سفید، با دیوارهای شیشه ای.. و اگر چیزهای دیگه است، صورتی کمرنگ، سبز کمرنگ، زرد کمرنگ، یا آبی کمرنگ.
میگفت..:
در حال حاضر تو یه شرایطی ام به لحاظ روحی که از زندگی تو خونه های دنج و دلباز خوشم میاد.. یعنی هم تا حد اندکی گرم و نرم باشه، و هم دلباز با پنجره های بزرگ باشه و اینکه طبقه دوم تا چهارم باشه و نماش یه طوری باشه که بشه انسان ها و رفت و آمدها رو دید.. و اگه نمای فضای سبز هم کنارش باشه که دیگه عالیه..
میگفت..:
کلا همزمان دنج و دلباز بودن مهمترین معیارمه برای خونه انتخاب کردن.. و البته وسایل خونه هم نباید خیلی زیاد باشه..، فقط وسایل ضروری.. و البته تا حدی هم شیک و مرتب باشه.. اما نه زرق و برق دار.. خونه بزرگ هم خوشم نمیاد.. اما خیلی کوچیک هم خوشم نمیاد فعلا .. تا جایی که جای کافی برای حرکت موجود باشه..
گفتم :
امر دیگه ای باشه..؟ :)
بعد ادامه دادم..: خیلی خوبه.. اما میدونی که انسان هر چی سطحش بالاتر میره، خونه رو کوچیک تر و حتی با سقف کوتاه تر میپسنده.. چون همه این دلباز بودن و روشن دیدن و حس خوب داشتن از درونش نشأت میگیره.. و دیگه نیاز به عوامل مادی بیرونیش نداره..
گفت:
بله، اما من به لحاظ روحی و حالات درونی، در حال حاضر تو این سطحم و این نوع محیط ها با روحیات و خود واقعی من منطبقه.. این سبک خونه به نفعمه فعلا .. کلا این چیزها به اندازه ای برام خوشاینده که بازتاب خود واقعیم باشه و برای تعدیل روحیات درونی و پیشروی در مسیرم کمک کننده باشه..
گفتم:
آره، میفهمم چی میگی.. اما واقعیت اینه که هیچ کدوم از این مسائل، به خودی خود مهم نیست.. بلکه حس راحتی و آرامش واقعیه که مهمه.. واقعیت اینه که انسان راحتی میخواد.. (در واقع یک راحتی ابتدایی رو به عنوان زیربنای زندگی طبیعی و بستر دوندگی و رشدش میخواد..)، که اون هم فقط از راهش به دست میاد..
با حسرت و ناراحتی میگفت:
دیگه هیچی درست نمیشه.. اگر اشتباهی کردی و سریع برنگشتی، بلکه سالها و سالها طولش دادی و ناز کردی و..، دیگه به این راحتی نیست که هر وقت خوشت بیاد برگردی.. دیگه فرصتهای عمر از دست رفت، برای اون همه دستاوردها دیگه الان دیر شده..
گفتم :
چرا، برمیگرده، زمان با وجود اهمیت بسیار زیادش انقدر موضوعیت نداره که اتفاقات درونی انسان اهمیت داره و سرعت میبخشه به روند جبران و پیشرفت..
گفت:
ببین، نظم چیز مهمیه در زندگی.. و دیگه بعد از این همه سال، اصلا شرایطی نیست که برام خیلی مهم باشه و من بخوام زندگیم رو بر اساس اون نظم بدم.. یک عامل پیش برنده لازمه..
به علاوه اینکه انسان وقتی بزرگ میشه، دیگه همه چیز براش آماده نیست و باید برای حواشی زندگی هم دوندگی کنه.. و این، پرداختن به اصل پیشبرنده زندگی رو از تمرکز 100درصد درمیاره.. مگر اینکه خودت انقدر انگیزه و نشاط داشته باشی که زندگیت رو حول اون کار اصلی پیش برنده در جهت اهداف درونیت مدیریت کنی..
گفتم:
خب نشاط داشته باش :)
گفت:
نشاط دارم، اما وقتی اشتباهات رو طول دادی و اراده نکردی سریع به مسیر دلخواهت برگردی، در لایه های زیرینش وارد میشی و دیگه اسیر پیامدهای اشتباهات میشی.. و حتی با اینکه راه رو بلدی، انقدر سرراست نیست برگشت به مسیر طبیعی و دلخواه زندگیت که قبلا داشتی و الان باید به جایی رسیده بود..
دیگه نمیدونستم چی بهش بگم.. فقط گفتم:
بالاخره اگر انسان همه چیزی که بلده رو به کار بگیره، حتی ذره ذره هم که شده رو به پیشرفت قرار میگیره و ان شاء ا... دوباره شرایط به دلخواهت برمیگرده و پات روی مسیر اصلیت قرار میگیره..
گفت:
من همین الان میخوام. به اندازه کافی دیر شده.. هر بدبختی تو مسیر خوشبختی من قرار گرفته تو این سالها، من فقط با زندگی طبیعی میتونستم الان سر جام باشم..
گفتم:
ان شاء ا... درست میشه و سر جات قرار میگیری.. بالاخره تو اگه خاص بودی الان هم باید از همه خاص تر باشی.. خودشناسی مهمترین مسأله است.. به خودت و قابلیت هات فکر کن و فقط برو جلو..
بعضی کارشناسان مذکر، اطلاعی از توانایی استدلال و تحلیل مسائل توسط مؤنث ها ندارند..
استدلال مؤنث بر اساس اصل و حقیقت هر چیزی و باطن آن است.. در واقع مؤنث در استدلالات خود، نکاتی را بر زبان می آورد که مذکر، اصلاً توانایی درک، بیان و حتی فکر کردن به آن را ندارد.. مذکر کلا از درک و بیان اصل و حقیقت (در یک سری مسائل) ناتوان است، و در عوض، در رابطه با یک سری اطلاعات جانبی و حاشیه ای مرتبط، به تحلیل جزئیات می پردازد.
استدلال مؤنث، بر اساس کل نگری و باطن بینی است.. در حالیکه استدلال مذکر بر اساس جزءنگری و تحلیل جزئیات در فرعیات و حواشیِ اصل مسأله است..
به علاوه اینکه مؤنث، به دلیل کل نگری و باطن بینی، توان خلاصه کردن اصل مطلب در یک یا دو جمله را دارد و به اصطلاح، to the point صحبت میکند.. و مذکر فقط وقتی که به سطوح بالای انسانی برسد، چنین توانی را پیدا خواهد کرد و آن وقت در اصل و باطن مسائل، بیش از ظاهر و فرعیات و حواشی، سِیر خواهد کرد..
کلا هر ویژگی مهمی، شکل باطنی و اصلش برای مؤنث است.. و مذکر، در رابطه با شکل ظاهری و فرعی اش حرفی برای گفتن دارد..
دلیل این برداشتِ اشتباه این قبیل کارشناسانِ مذکر این است که مؤنث، موجودی باطنی و مسائل مربوط به او، اغلب پنهان و غیبی است.. مؤنث به طی مسیر باطنی و درونی خود تمایل دارد و تا وقتی به لحاظ انسانی ضرورتی پیدا نکند، به بیان مسائل در ظاهر نمیپردازد.. چون که اصل را دارد و نیازی به ظاهر ساختن دانسته ها نیست.. اما مذکر، همه چیزش ظاهر است.. و این ویژگی، کارشناسان مذکر را به اشتباه می اندازد.. چون که از دید مذکر، هر چیزی که در ظاهر دیده نمیشود، وجود ندارد.. (البته نه به لحاظ انسانی، فقط از بُعد جنسیتی و قبل از رسیدن به مراحل بسیار بالای انسانی اینطور هستند..)
این نکته را هم باید در نظر داشته باشید که منظور از مؤنث، نسخه نرمال مسأله است که از سطح انسانیت خودش خیلی کم نکرده باشد. نه اینکه یک مؤنث سطح پایین به لحاظ انسانیت را در نظر بگیرید و نتیجه گیری کنید..
محض اطلاع مذکرهایی که همیشه راجع به مؤنث ها در اشتباه هستند، باید بگوییم که:
همه ویژگی های مهم انسانی، در هر دو جنسیت هست.. اما در مؤنث شکل اصلی و شبه انسانی، و در مذکر، شکل ابزاری آن وجود دارد..
نکته دیگر اینکه مذکر باید رشد کند (از طریق انجام امور خدماتی..) تا به آنچه مؤنث ابتدا به ساکن داراست، برسد..
مذکر وقتی سطح انسانیت و عقل و فهمش بالا میرود، تازه توانایی درک و بیان مطالب و استدلال به شیوه مؤنث را پیدا میکند..
هر چند تقسیم بندی جنسیتی به لحاظ فیزیکی خیلی کار درستیه و نشونه تمدن و پیشرفت و عقلانیت و انسانیته..، اما تقسیم بندی جنسیتی به لحاظ سایر مسائل رو اصلاً نمیپسندم.. البته یه سری مسائل حداقلی و مشخص هست که معلومه مربوط به جنسیت خاصیه.. مثلا حجاب و بچه بزرگ کردن مربوط به مؤنثه دیگه.. یا کارهای کارگری مانند که مربوط به جابه جایی یه سری وسایل باشه رو باید مذکر انجام بده و برای مؤنث کسر شأنه در حالت کلی.. اما منظورم این چیزها نیست..
غیر از این امور حداقلی و مشخص که اشاره شد، تقسیم بندی جنسیتی در هر مورد دیگه ای اشتباهه.. البته گاهی بزرگان و افرادی که از آستانه بالایی از انسانیت بالاتر رفته اند هم اشاره ای به جنسیت خاصی دارند که نباید اون موارد رو با اونچه انسانهای معمولی مبگن قاطی کرد. چون اون بزرگان به جزییاتی از آفرینش اشاره دارند و به دلیل خاصی، به اون نکته اشاره میکنند و منطورشون، اصلا ارتباطی با اونچه که سایر انسانها از مسأله درک میکنند، نداره.. کلا بحث ما راجع به عموم انسانهاست و نه انسانهای بسیار سطح بالا که در هر دوره ای انگشت شمارند یا تعدادشون نهایتا از 5 درصد هر جامعه ای تجاوز نمیکنه..
با مقدمه فوق الذکر، باید بگم که تقسیم بندی جنسیتی و تأکید روی یک جنسیت خاص، چیزیه که مورد علاقه و تأکید مذکرهاست.. مؤنث اصلا تقسیم بندی جنسیتی به ذهنش خطور هم نمیکنه.. چون خودش یه موجود جامع و کامل نسبیه و همه امور (حداقل 99 درصد امور) جهان رو میتونه به تنهایی انجام بده.. پس تفاوتی نمیبینه و براش معنی نداره که تأکید روی جنسیت داشته باشه.. اما مذکر، به دلیل خلأهایی که داره و اینکه فقط برای یک سری امور خاص ظاهری و ابزاری ساخته شده، دوست داره فکر کنه (و در واقع فهمش در این حده) که همونطور که خودش مثلا برای 50 درصد امور ساخته شده و فقط بعضی کارها یا ویژگیها رو میتونه به خودش نسبت بده، مونث هم مثل خودش برای بخشی از امور ساخته شده! و میاد فقط یه سری امور و ویژگیهایی که ربطی به خودش نداره رو به مؤنث اختصاص میده و اگه کسی بیاد بگه که این موردی که تو داری، مؤنث اصلش رو داره و تو حالت بدلی و ابزاری مسأله رو داری، تازه بهش برمیخوره و به زور قبول میکنه!.. در حالیکه اگه دقت کنید، میبینید که این تقسیم بندی جنسیتی هم اغلب به مؤنث ها برمیخوره.. و فوری میگن که فلان مسأله، مخصوص مذکر نیست، بلکه ما هم هستم..! و مذکرها تعجب میکنن و فکر میکنن که حالا مونثه جوگیر شده که داره اینجوری حرف میزنه.. و جالب اینجاست که مذکر به این ظاهرببنی و جزءنگری خودش که باعث فهم کم و عدم اطلاعش از یه سری مسائل باطنی هست هم تأکید شدیدی داره و حاضر نیست کوتاه بیاد.. در واقع دلیل اصلیش اینه که توی محیط جامعه، میدون رو از حریف خالی میبینه، چون مؤنث توی جامعه صحبت نمیکنه و صداش شنیده نمیشه، و به طور گسترده، تریبونی برای خودش نمیگیره (چه در قالب سخنرانی و چه کتاب نوشتن).. در واقع خودش نمیخواد که ظاهر و پررنگ بشه.. که درستش هم چه بسا اغلب همین باشه.. اما پیامدش اینه که مذکر هیچ وقت متوجه اصل مسأله که مؤنث ها خیلی مسائل رو بهتر بلدند، نمیشه و در نفهمی خودش باقی میمونه.. و نتیجه ش، همونطور که هست، این میشه که مذکرها توی جامعه میبُرند و میدوزند و.. درحالیکه اگر چند تا مؤنث تو جامعه ترببونی گرفته بودند و مسائل رو تحلیل میکردند، فوری مذکر دوزاریش میفتاد که یه عده از خودش بیشتر بلدند و فکر خودش اصلا به یه سری جاها نمیرسه و حالا حالاها باید یاد بگیره.. اون وقت بود که مذکرها سر جاشون مینشستند و میدون رو تا حد زیادی خالی میکردند و دیگه راجع به مسائل باطنی و در رأسش مسایل مربوط به جنسیت ها و مؤنث ها انقدر قاطعانه نظر نمیدادند و خالی از فهم بودن خودشون رو مپذیرفتند..
(کلا اگه مؤنث در جامعه بخواد وارد شه، از جمله مهمترین کارهاش همین روشنگری و مدیریت امور هست..)
خلاصه اینکه این به نفع مذکره و در سطح فهمشه و اینطوری آفریده شده که تقسیم بندی جنسیتی داشته باشه.. حالا شاید چون خودش رو مخصوص یه سری امور میبینه و دوست داره فکر کنه که مؤنث هم مثل خودشه، و یا اینکه به دلیل یه سری کمبود ها و یا به دلیل سِرّ و پنهانی و رازآلود بودن موجودی مثل مؤنث به این نتیجه میرسه.. اما مؤنث ها خود به خود ابنطور نیستند و بلکه نقسیم بندی جنسیتی براشون خیلی غیر قابل درک و رومخه.. چون خودشون موجودات جامع نسبی هستند و معنی نداره که تقسیمی راجع بهشون وجود داشته باشه.. اگه مؤنث یه سری امور رو انجام نمیده، لابد به دلایلی کسر شأن خودش دونسته و با اینکه میتونسته عالی انجامش بده، کنار کشیده و جا برای مذکرها باز شده.. اما تقسیمی از اول نبوده و پیش فرض و تقسیم بندی معنی نداره برای مؤنث.. مگر مونثی که توسط مذکری شستشوی مغزی داده شده باشه..
کلا مؤنث ها به دلیل باطن بینی و کل نگری و اینکه خودشون اون بخش رازآلود و پنهان ماجرا هستند، درک بهتری از مسائل باطنی دارند و بهتر و سریع تر و بدون مانع به اصل هر چیزی میرسند.. مذکر درگیر یه سری حواشی و اطلاعات و تحلیلهای جانبیه همیشه (که خودش هم دوست داره و افتخار میدون برای خودش و احساس بلد بودن بهش دست میده..!) که در کنار ظاهربینی و جزءنگری، از سرعتش برای رسیدن به اصل مسأله کم میکنه.. (که البته از طریق انجام خدمات ابزاری، این ضعف رو جبران مبکته، اما مسأله اینجاست که چون فقط صدای خودش تو جامعه شنیده میشه، فکر میکنه که خودش در موضع درسته.. آن کس که نداند و نداند که نداند.. که البته خوش به حالشه و همینکه از درست تر فهمیدن مؤنثها اطلاع نداره، باعث خودباوری و خوشحالیش راجع به خودش میشه.. و این مؤنث ها هستند که حرص میخورند.. یه نظرسنجی از جامعه میتونه اینو به راحتی نشون بده.. (البته اینا رو کلی میگم، وگرنه کسی که تو اوج مسیر انسانیتش و موفقیت های شخصیشه، اصلا به این حواشی بها نمیده و کار خودش رو میکنه).. خود مذکر تحمل نداره یک ثانیه از حقایقی که توسط مؤنث خلاف نظر ظاهربینانه خودشه گفته میشه رو بشنوه و فوری اعتراض میکنه.، اما مؤنث سالهاست که تحمل میکنه و چیزی هم نمیگه (که البته به شکل مشکلات خانوادگی و ناهنجاری های اجتماعی و .. خودش رو نشون میده..)
کلا میخوام بگم که درسته که زوایای دید جنسیتها 180 درجه برعکس همه و 100درصد تفاوت داره، اما اون که درست تر میبینه و to the point تحلیل میکنه و به جای پرداختن به حواشی، به اصل پشت پرده مسأله اشاره میکنه، مؤنثه.. نظر مونث و مذکر (حتی اگه یه حرف یکسانی رو بخوان بزنند) همیشه برعکس همه.. اما مؤنث داره حقیقت رو میگه.. چون اون چیزی که مونث از حقایق میبینه و درک میکنه رو مذکر فقط وقتی میفهمه که سطحش از همون آستانه بسیار بسیار بالایی که گفتیم، فراتر بره..
البته همونطور که همیشه تأکید شده، ما فقط انسان داریم و همه انسانهایی که تو مسیر درست باشند، یکسان و درست حرف میزنند.. اما بالاخره وقتی صحبت راجع به یه سری مسائل مربوط به جنسیت ها باشه (که زیاد هم تو جامعه و مخصوصاً توسط مذکرها روی جنسیت خاصی تأکید میشه)، دیگه باید اعتراف کنیم که زوایای دید، 180 درجه متفاوته و هیچ گروهی از جنسیت ها، زاویه دید دیگری رو قبول نمیکنه.. (و البته این مذکره که چرت و پرت دیدگاه خودش رو توی جامعه منتشر میکنه.. و برای همین هم هست که معضلات اجتماعی مربوط به مؤنث ها هیچ وقت کامل حل نمیشه.. قبلاً هم گفته بودیم که مذکر حتی اگه بخواد از مؤنث تعریف کنه هم در واقع داره توهین میکنه..) اما اونی که درست میگه و کل نگرانه حقیقت رو بیان میکنه، مؤنث هست.. و مذکر هم فقط وقتی به سطح بینهایت بالایی از انسانیت برسه و انسانیتش بر ضعف های جنسیتی مذکرانه ش غالب بشه، اینو درک میکنه..