با حسرت و ناراحتی میگفت:
دیگه هیچی درست نمیشه.. اگر اشتباهی کردی و سریع برنگشتی، بلکه سالها و سالها طولش دادی و ناز کردی و..، دیگه به این راحتی نیست که هر وقت خوشت بیاد برگردی.. دیگه فرصتهای عمر از دست رفت، برای اون همه دستاوردها دیگه الان دیر شده..
گفتم :
چرا، برمیگرده، زمان با وجود اهمیت بسیار زیادش انقدر موضوعیت نداره که اتفاقات درونی انسان اهمیت داره و سرعت میبخشه به روند جبران و پیشرفت..
گفت:
ببین، نظم چیز مهمیه در زندگی.. و دیگه بعد از این همه سال، اصلا شرایطی نیست که برام خیلی مهم باشه و من بخوام زندگیم رو بر اساس اون نظم بدم.. یک عامل پیش برنده لازمه..
به علاوه اینکه انسان وقتی بزرگ میشه، دیگه همه چیز براش آماده نیست و باید برای حواشی زندگی هم دوندگی کنه.. و این، پرداختن به اصل پیشبرنده زندگی رو از تمرکز 100درصد درمیاره.. مگر اینکه خودت انقدر انگیزه و نشاط داشته باشی که زندگیت رو حول اون کار اصلی پیش برنده در جهت اهداف درونیت مدیریت کنی..
گفتم:
خب نشاط داشته باش :)
گفت:
نشاط دارم، اما وقتی اشتباهات رو طول دادی و اراده نکردی سریع به مسیر دلخواهت برگردی، در لایه های زیرینش وارد میشی و دیگه اسیر پیامدهای اشتباهات میشی.. و حتی با اینکه راه رو بلدی، انقدر سرراست نیست برگشت به مسیر طبیعی و دلخواه زندگیت که قبلا داشتی و الان باید به جایی رسیده بود..
دیگه نمیدونستم چی بهش بگم.. فقط گفتم:
بالاخره اگر انسان همه چیزی که بلده رو به کار بگیره، حتی ذره ذره هم که شده رو به پیشرفت قرار میگیره و ان شاء ا... دوباره شرایط به دلخواهت برمیگرده و پات روی مسیر اصلیت قرار میگیره..
گفت:
من همین الان میخوام. به اندازه کافی دیر شده.. هر بدبختی تو مسیر خوشبختی من قرار گرفته تو این سالها، من فقط با زندگی طبیعی میتونستم الان سر جام باشم..
گفتم:
ان شاء ا... درست میشه و سر جات قرار میگیری.. بالاخره تو اگه خاص بودی الان هم باید از همه خاص تر باشی.. خودشناسی مهمترین مسأله است.. به خودت و قابلیت هات فکر کن و فقط برو جلو..