خط هدف

چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد....

خط هدف

چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد....

در استدلال برای لزوم حجاب معمولا عبارات مختلفی به کار برده میشه و حرفهایی زده میشه که کاراییش بسته به مخاطبش فرق می کنه و متفاوته. همه این دلایل صحیح و درسته، اما هر چی سطح ایمان و درک و فهم دختران و زنان بالاتر باشه، استدلال های مهم تری هم باید به کار برده بشه. استدلالات گوناگونی که معمولا استفاده میشه، به طور صعودی عبارتند از:

 

1) عباراتی که این مفهوم رو به مخاطب القاء می کنه که تو برای در امان بودن چاره ای جز حجاب نداری...؛ انگار که حجاب داشتن کار سخت یا غیر قابل تحملیه و زنان و دختران به ناچار مجبور به رعایت اون هستند...! من کلا با جملاتی اینچنینی که میخوان دختران و زنان رو به این شکل آسیب پذیر معرفی کنند، شدیدا مشکل  دارم...؛ نه اینکه اینا عبارات نادرستی باشه...، من اصلا با درستی و نادرستیش کاری ندارم. این جور جملات معمولا به زنان و دختران (مخصوصا از نوع با عزت نفسش) بر می خوره؛ مخصوصا اگه یه مؤمن با حجاب این حرفا رو بشنوه خیلی براش سنگین و غیر قابل هضمه... (البته این فقط نظر منه که با توجه به مشاهداتم میگم- و منبع موثقی در کار نیست- شاید عده ای هم باشند که از این جور جملات خوششون بیاد). یک بار هم آقای پناهیان اشاره ای در رابطه با برخی از این عبارتها داشتند (با این مفهوم) که این عبارات در زمان خودش که مطرح می شد، بسیار خوب و کارا بود، اما الان شرایط جامعه و به تبع آن روحیات دختران تغییر کرده و این گونه جملات با همه درستی شان در برخی موارد کارگر نیستند. آن زمان تازه می خواستند مردم را به اهمیت حجاب واقف کنند و اطلاع رسانی های اولیه را در این زمینه انجام دهند. اما الان سطح اطلاعات و فهم عمومی مردم در زمینه حجاب بالاتر رفته و در واقع باید با توجه به زمان معاصر و نیازهای مخاطب فعلی، عبارات را به روز کرد.

در مورد محدودیت!!! بودن حجاب هم که دیگه اصلا حرفی برای گفتن نمی مونه؛ فکر نکنم تو این دوره زمونه دیگه کسی باشه که بگه حجاب محدودیته!!! چون این حرف همانقدر مسخره است که بگیم پوشیدن کفش در خیابان مانع راحتی پاست و محدودیت ایجاد می کنه!

 

2) به مردان رحم کنید....

این جمله، جمله نسبتا صحیحی است که البته سطحش یه کم پایینه، اما به هر حال یک واقعیته. لازم به ذکره که منظور از مردان در اینجا، مردانی هستند که از نظر ایمان در سطح بالایی نیستند، و در عین حال می خواهند مراحل انسانیت و معنویت را طی کنند.... مردان مؤمن واقعی که حسابشان جداست و مشمول این بحث نمی شوند؛ چرا که آنها به دلیل تقوای بسیار زیاد و جهاد با نفس، آسیب ناپذیر بوده و این مسائل برایشان کاملا حل شده است و مشکلی ندارند.... چرا که راه حل مقابله با این مسأله را به خوبی می دانند و در نتیجه اصلا به این بخش ربطی ندارند.

 

3) به خودتان رحم کنید

اگر سطح ایمان زنان و دختران مخاطب در حدّی باشد که سرنوشت معنوی خودشان تا حدی برایشان مهم باشد، می توان از حقایق تا اندازه ای سخن گفت  و از در دین و بیان واقعیتهای دنیا و آخرت وارد شد.... هیچ زیانی بدتر از لطمه ای نیست که شخص به حقیقت انسانیت خودش می زند ....

خدا زن رو اینطور آفریده که حقیقت انسانیتش با رعایت حجاب کامل میشه. خدا انسان رو آفریده، پس فقط خدا می تونه تعیین کنه که کی به چی نیاز داره.

 

4) حجاب دستور خداست

برای مومنان واقعی همین بس که به آنها خبر دهید که حجاب امر خداست و خدا اینطور دوست دارد و حجاب را واجب کرده؛ این دسته که جز به رضایت خدا خوشحال نمی شوند و جز به خشنودی خدا نمی اندیشند، بدون هیچ چون و چرایی حجاب را می پذیرند و به بهترین وجه ممکن عملی می کنند.

این گروه از سرِ ایمان حجاب رو رعایت می کنند و هیچ دلیل دیگه ای هم در کار نیست. هیچ کدام از دلایل بالا باعث نشده اینها تصمیم به محجبه بودن بگیرند؛ برای این گروه، حجاب داشتن امری بدیهی است و نیاز به فکر هم ندارد، چه برسد به بحث و استدلال.

اینان حجاب را قطعه ای از پازل انسانیت خود می دانند و با جان  و دل پذیرای آن هستند، قدرش رو می دونند و براشون طبیعی و بدیهیه که حجاب از مهمترین مسائل زندگیشون باشه، چون جزئی از وجود خودشونه.

 

در زندگی هر کسی نقاط اصلی معدود و نقاط فرعی زیادی وجود دارد. چشمت را روی نقاط اصلی ثابت نگه دار و به ویژه سر پیچها و در بالا و پایین زندگی چشم از آنها بر ندار. مهم نیست که موارد فرعی چگونه بگذرند؛ با محوریت اصلی ها زندگی کن. خوشا به حال آنها که فرعیات را اصلا نمی بینند.

پ.ن.1. البته شرط اول، تشخیص و انتخاب صحیح نقاط اصلی و فرعی است.

پ.ن.2. بیشترین ظلم را در زندگی به خودش کسی کرد که برای بهترین بودن توانایی داشت و نکرد....

کاش...

فقط کاش...

چقدر دلم میخواد همه زندگیم به ... توی یه ... بگذره، از صبح تا شب و از شب تا صبح؛ به معنی واقعی. مثل خیلی ها که دارند این کارو می کنند. من اصلا برای همین ساخته شدم، هر کس باید نقش خودش رو تو این جهان بشناسه، و من مطمئنم که برای این ساخته شدم. البته اینم بگم که انسان در حالت کلی دو بعد داره.... و منظور من در اینجا فقط یکی از اون ابعاده.

این همه ی زندگی منه (بحث در چارچوب همون یه بُعده ها). کاش هیچ وقت بِینش فاصله نمی افتاد تا اون جوّ خاص، تا حالا ثابت بمونه. مثل همه اونایی که اونا هم از اول تو این جو بودند، و تا حالا جوشون حفظ شده.

خنده داره (از نوع تلخش) که انسان بدونه همه زندگیش، و راحتیش تو زندگی به چی بستگی داره، اما برای به دست آوردنش خودش رو به آب و آتیش نزنه. اصلا چطور می تونه خودش رو با مسائل فرعی مشغول کنه؟! رو همین حساب منم اعتراف می کنم که مدتهاست از زندگی دورم و به سختی نفس می کشم.

مسأله اینجاست که تو بعضی مسائل وقتی از اول یه اشتباهی می کنی، تا آخر عمرت باید به نوعی تو همون مسیر ادامه بدی و دیگه امکان مانور دادن زیاد برات نیست. اینجاست که باید گفت: کاش زمان به عقب برمی گشت....

خلاصه اینکه من فقط با همون جوّ خاصه که خودم هستم و اصلا تصور دیگه ای از من- نه فقط برای خودم، بلکه همه من رو اینجوری می شناسند- وجود نداره. یعنی من تو دوراهی "یا نابودی، یا اون جوّ خاص" گیر کردم. مشکل هم فقط اینه که من عادت نداشتم و ندارم که بین روال عادی زندگیم تو چیزی که زندگیم بهش بسته است، فاصله بیفته. همه اش با یه اشتباه شروع شد...، فقط باید سرپیچ، هدف رو محکم می چسبیدم.... حالا هم چاره ای نیست جز اینکه به هر زوری شده، برگردم تو دنیای خاص خودم؛ به هر حال این یه واقعیته که: "یک لحظه موفقیت، بهای سالها شکست رو می پردازه".

پ.ن.١. خیلی وقته که میخوام چنین مطلبی رو بنویسم، اما وبلاگ من که جای این جور نوشتن ها نیست که.... این روزها اونقدر وبلاگ های بیخود که از پوچیات یا روزانه های زندگی می نویسند خوندم که منم ناخودآگاه دارم این کارو می کنم. دلیلش هم اینه که با اینکه با این جور افراد هیییییچ سنخیتی ندارم و از همه چیزشون بدم میاد، اما یه نکته مثبت دارند که باعث میشه حتی از خیلی از به ظاهر دُرُستها وضعشون (فقط در برخی موارد) بهتر باشه ( و منم فقط به همین یه دلیل به وبلاگشون سر زدم)، و اون اینه که برای هدفشون ارزش قائلند و اونقدر از راه درستش تلاش می کنند و از امکانات و نعمتهای خدادادیشون استفاده می کنند تا بهش برسند. براشون بدیهیه که باید به هدفشون برسند، واقع بین هستند و عملا و با در نظر گرفتن واقعیتها تلاش می کنند. به طوری که همه فکرشون رو هدفشون پر می کنه و بعد هم نتیجه تلاشهاشون رو می گیرند و از اون نظر خاص خوشبخت میشند.

پ.ن.٢. چند تا جمله که در جای خودشون جالبند:

- پیچ جاده، آخر جاده نیست، مگر اینکه تو نپیچی

- در دیاری که در او نیست کسی یار کسی     کاش یا رب که نیفتد به کسی کار کسی (شهریار)

- تا که بودیم و نبودیم کسی           کشت ما را غم بی همنفسی

تا که رفتیم، همه یار شدند             خفته ایم و همه بیدار شدند

قدر آئینه بدانیم چو هست              نه در آن وقت که افتاد  شکست     

یه جمله هست که تا اونجا که من می دونم فکر کنم یه مربی بسکتبال گفته، به این مفهوم:

اگه هر روز تمرین نکنید و بهتر نشید، ثابت نمی مونید، بلکه بدتر می شید و پس رفت می کنید.

این جمله واقعا درسته؛ یعنی دو گزینه بیشتر پیش روی انسان نیست: یا در حال پیشرفت و بهتر شدنه، یا در حال پس رفت و دور شدن از داشته های فعلیش. گزینه سومی وجود نداره؛ این نیست که اگه پیشرفت نکنی، در همون سطح فعلی ثابت بمونی، بلکه بدتر می شی. هر چند در چند ساعت اولیه این پس رفت ممکنه به کندی صورت بگیره، اما به هر حال در حال انجامه و بعد از یکی دو روز آثار این پس رفت به طور مشخص و واضحی تو زندگیت نمایان میشه.

مثل یک سراشیبی می مونه. یا در حال بالارفتن هستی و انرژی صرف می کنی و اراده ات رو به کار می گیری، یا اگه یه لحظه خودت رو شل کنی و انرژی صرف نکنی جاذبه زمین تو رو به سمت پایین می کشه، تا وقتی که دوباره اراده کنی و با صرف انرژی خودت رو به گوشه ای بچسبونی و بالابکشی. نمی تونی بین راه از تلاش برای بالا رفتن دست بکشی، می تونی چند لحظه تأمل کنی و یه جا وایستی، اما باید دستت رو به جایی سفت بگیری که این هم صرف انرژی و هوشیاری می خواد. در ضمن این حالت زیاد نمی تونه طول بکشه و باید وضعیتت رو فوری مشخص کنی: یا صعود، یا سقوط

سراشیبی

این یعنی اینکه تا به قله هدفت نرسیدی، یک لحظه هم نباید از حس و حال تلاش بی وقفه و با جون و  دل برای رسدین به قله در بیای؛ هر قدمی که بر می داری و جلو میری، باید به فکر به دست آوردن هدفت باشی و جز لحظه به دست آوردن اون، به چیز دیگه ای (مخالف اون) فکر نکنی و برای به دست آوردنش اضطرار و شتاب داشته باشی و همین الان بخوایش و طوری قدم برداری که همین الان آماده داشتن و به دست آوردنش باشی، طوریکه هر قدمی که بر میداری، انگار قدم آخره و این قدم رو برداری بهش رسیدی. باید رسیدن به اون قله همه فکر و ذهنت و وجودت رو پر کرده باشه، به طوریکه  حتی یک لحظه به چیزی در خلاف جهت اون نتونی توجه کنی.

هیچی لذت بخش تر از این نیست که کاری رو انجام بدی که واقعا بهش علاقه داری: شغلی رو انتخاب کنی که از انجامش لذت ببری؛ روش زندگیت، جاهایی که مجبوری هر روز بری و بیای، کاری که داری وقتت رو بهش می گذرونی، همه مطابق علاقه ات باشه، اونی باشه که از زندگیت می خوای، و مطابق هدفی باشه که برای خودت در نظر گرفتی. فقط در این صورته که زندگیت مدام رو به جلو در حال پیشرفته، و مراحل موفقیت رو یکی یکی طی می کنی.

برای اکثریت مردم، شغل مورد علاقه همونیه که تو دانشگاه درسش رو خوندن، چون هم بیشتر از دیگر کارها بهش واردند، و هم اینکه یا از اول بهش علاقه داشته اند و یا بعد از مدتی درس خوندن علاقه مند شده اند. البته عده قلیلی هم هستند که علاقه شون تو چیزی غیر از رشته تحصیلیشونه و دنبال علاقه اصلی شون میرن.

فرض می کنیم یه دختر خانمی درسش تموم شده و کار مورد علاقه اش رو هم پیدا کرده، حالا مسأله ای که برای بسیاری از دخترهای مؤمن وجود داره قید و بندهاییه که برای محل کار خودشون قائل هستند؛ شغل: بسیار عالی (بهترین جای ممکن توی رشته خودشون)، مرتبط با رشته تحصیلی، و خلاصه همونی که از کار کردن مد نظرشون بوده؛ اما تو محل کارشون تنها خانم کارمند موجود هستند؛ یا اینکه تو اتاق کارشون تک خانمند. این برای خیلی از دخترهای مؤمنی که می شناسم- منظورم کسانی است که حداقلِّ ایمان رو دارند- خیلی گران و سنگینه، تا جایی که قید کار به اون خوبی که بخشی از موفقیت در زندگیشون محسوب می شده رو زده اندتعجب

خوبه مسئولین یه فکری به حال سازمانها و ارگانهای مختلف بکنند و حداقل اتاق کار خانم ها و آقایون رو از هم جدا کنند. این مسأله کمی نیست  و باید بهش توجه بشه.

 گام اول: خودشناسی

 باید تصور واضح و روشنی از وضعیت و ظاهرفیزیکی، روحی، روانی، معنوی و... خودت داشته باشی، به طوریکه از اینکه اونطوری هستی، لذت ببری و خوشحال و راضی باشی. با واقعیت کاری نداشته باش، مهم اون چیزیه که مطلوب واقعی توست و خودت، خودت رو اون جور می شناسی.

 

گام دوم: به حداکثر رساندن توانایی ها، و مهارت ١٠٠ درصد در هدفی که صبح و شبت رو عمدتا به اون می گذرونی و مسئولیت اصلی تو در زندگی همینه. داشتن تصور واضح و مشخص از خودت در ارتباط با اون هدف، به طوریکه غرقش بشی و در اون به حالت مَد برسی. این، همه زندگی تو رو تشکیل می ده، و در جهت هدف گام سومه.

 گام سوم: به اوج رسیدن در هدفی که تمام زندگی تو رو تشکیل میده؛ که همین طور که توش جلو بری، تصور درست از خودت در ارتباط با این هدف هم بیشتر میشه. این هدف در ظاهر چندان قابل رویت برای دیگران نیست، اما در تمام نقاط زندگیت نفوذ می کند، به طوریکه تمام اعمال و رفتارهات در جهت این هدف قرار می گیره. هدف گام دوم هم در جهت این هدف اصلیه.

لازم به ذکره که این سه گام باید تواماً و با هم مد نظر قرار بگیرند، هر چند در مواقع مختلف بسته به شرایط، توجه و تأکید روی یکی از این گام ها بیشتره. گام ١ پیش زمینه و پایه گام ٢، و گام ٢ پایه گام ٣ است. اما گام ٣ مهمتر از گام ٢ و گام ٢ مهمتر از گام ١ می باشد. هر چه در دو گام اول بیشتر پیشرفت کنی، برای پیش رفت در گام سوم، ظرفیتت بیشتر و پایه ات محکم تر می شود.

*    *    *

پ.ن. همه چیز تو به تصورت از خودت و دیدگاهی که ملکه وجودت کرده ای بستگی دارد.

 

* به نظر من کسی زندگی رو حقیقتا درک میکنه و ازش لذت می بره که سرعت خودش رو از همون لحظه اول (مثلا صبح که از خواب پا میشه) با سرعت زندگی هماهنگ کنه. زندگی سرعت زیادی داره و حتی یه لحظه هم تأخیری تو کارش نیست. باید حرکت سریع رو به محض اینکه به خودت میای شروع کنی. اگه بخوای دست دست کنی، تا بیای به خودت بجنبی، کلی از زندگی عقب افتادی. اگه از تک تک لحظه های زندگی حقیقتا به نفع خودت استفاده نکنی، به تعداد لحظه های ازدست رفته ضرر کردی.

* فقط در صورتی که سریع و به موقع بجنبی و این حالت رو مداوم و تا آخر کار حفظ کنی، می تونی به موفقیت واقعی برسی. باید تمام وجودت رو ثابت تو این حالت نگه داری و تمرکز بسیار بالایی داشته باشی...، یه لحظه غفلت ممکنه همه کارا رو خراب کنه.

* زندگی مرحله مرحله است؛ وقتی می تونی یه مرحله رو با موفقیت رد کنی و به مرحله بعد قدم بذاری که تو مرحله قبل به اندازه کافی مهارت پیدا کرده باشی. وقتی به مانع می خوری، به جای ناراحتی و وقت تلفی با همون یه ذره انرژی ای که برات مونده بلند شو و سعی کن مانع رو رد کنی. وجود موانع طبیعیه، تو اگه می خوای به مراحل بالاتر برسی باید بتونی موانع رو رد کنی. هر چی بیشتر بی وقفه تمرین کنی، گذر از این مرحله برات راحت تر میشه تا وقتی که خصوصیت دلخواهت ملکه وجودت بشه.

درست وقتی همه چیز به اوج خودش می رسه، وقتی باید وارد یه مرحله جدید بشی، وقتی زیر پات کاملا محکم شده و دیگه لازم نیست اونقدرا دغدغه از دست دادنشون رو داشته باشی، درست همون موقع... می زنی همه چیز رو خراب می کنی، فقط به خاطر بی حوصلگی، چون حوصله نداری زحمت بکشی، در صورتی که همین زحمت رو، و حتی چندین برابرش رو باید بعد از به هم ریختن اوضاع بکشی تا تازه همه چیز دوباره برگرده سرجاش. فقط کافی بود همه چیز رو از ابتدا مرور می کردی و محکم کاری می کردی تا هم از داشته هات لذت ببری و قدرشون رو بدونی و هم یک صدم زحمت آخری رو همون اول بکشی و به جای ناراحتی، با لذت ادامه مسیر رو به بهترین شکل ممکن پیش بری....

تا حالا اینقدر تو اوج نبودی، این اولین بار بود تو تمام زندگیت. همه چیز سر جاش بود و دیگه وقتش شده بود که رو هر کدوم از اون سه مورد- هر کدوم رو که حوصله داشتی-  جداگانه  تمرکز کنی و با تمام وجود و اوج اهمیت و همت، طوریکه انگار همون روز نتیجه اش رو انتظار داری ببینی، روش وقت بذاری و حواست رو 100 درصد بهش بدی...، و پس از مدتی که از این یکی خسته شدی، بری سراغ بعدی و رو اون هم همینطور از جون مایه بذاری.

چقدر زشته که از ترس افتادن، عمدا خودت رو بندازی تا خیالت راحت بشه؛ اصلا نکته همین جاست که مسیر سر بالاییه، هر چی هم که بالا بری، هنوز لب مرزی، ارتفاعت زیاد میشه، جای پات هم محکم تر میشه، اما اگه یک لحظه نخوای، اگه محکم رو خواستنت تأکید نکنی، فاصله ات تا مرز زیاد نیست. بالا رفتن و به اوج رسیدن، صرف انرژی و تمرکز کردن نیاز داره، اما سقوط سر پایینیه، کار چند ثانیه است.... همه اینا درست، اما کسی که بالا رفت، به این راحتی ها اراده اش سست نمیشه، به این راحتی ها اون همه اوج لذت و خوشبختی رو رها نمی کنه. هیچ انسان عاقلی بعد از اون همه خوشبختی، زندگیش رو، دیدگاه با ارزش و قیمتیش رو که برای به دست آوردنش پیچ و خم های زیادی رو با زحمت طی کرده بود، به خاطر چند لحظه بی حوصلگی از دست نمی ده. آخه تو فکر نکردی بعد از اون همه زحمتی که با دقت و حوصله برای پیدا کردن این مسیر کشیده بودی، چطور می خوای دوباره اونو از بین این همه بیراه و راه باریکه و پیچ و هم پیدا کنی؟

به هر حال، هنوز هم بدترین حالت نیست؛ هنوز راه روشن و مشخصه، کافیه تو جزئیات این راه به باور برسی. برگشتن راه تکراری خیلی جای آه کشیدن داره، خیلی باید حسرت اشتباهاتت رو بخوری، اما ارزشش رو داره؛ تو راه رو می شناسی، واضحِِ واضح، با جزئیاتش. رو تک تکشون تمرکز کن و به باور برس. هنوز خیلی دور نشدی، میشه جبران کرد، و حتی بالاتر رسید. اما این بار که رسیدی یادت باشه که تا وقتی که خودت واقعا بخوای پیش بری، سقوطی در کار نیست، جای نگرانی وجود نداره.

وقت تنگه...،

باید غرق شد؛ و تا بی نهایت پیش رفت.

و در این شرایط دیگه حرفی نمی مونه که با کسی بزنی؛ باید پوچ زدایی کنی؛

و به نظرم تا وقتی غرق نشی، هنوز تو خوابی و خیلی چیزا رو نمی بینی....

قفل کرده بود، نمی دانست چرا!

قبلا هم سابقه افتادن از اوج را داشت، اما آن افتادن ها کجا و این یکی کجا...، آنها افتادن از تپه بودند و این سقوط از اورست

حوصله دوباره بلند شدن را نداشت، حالا کی حال داشت این راه را دوباره برود. اما اگر زود می جنبید سریع همه چیز جبران می شد.

تو این مواقع وقتی به زندگی دیگران نگاه می کرد، حتی آنهایی که به چیزهای بی اهمیت دلشان خوش است، می گفت خوش به حالشان!...

*     *     *

و چه سخت است برخاستن، پس از مدتهای مدیدی نشستن

و چه مشکل است تحرّک، پس از زمانهای دراز ساکن و بی حرکت ماندن

و چه ناگوار است قدر خود را ندانستن، وتوقف بی موقع در اوج سرعت

و چه اشتباهی است در اوج شکوفایی، خود را به خواب زدن...

و روزها همچنان در گذارند و لحظه ها شتابان از پی هم گذران

و راه روشن است و هوا صاف و بی مِه

و آن سوی این گردنه تکراری، جاده ای خرم و بی انتها مدتهاست که شمه ای از بوی دل انگیز خود را  به این سو می فرستد

خوشا آنان که در این مسیر، پشت سر را هیچ ننگریستند، تا چه رسد به آنکه توقف کنند یا برگردند، چه رسد به آنکه این مسیر را چند باره طی کنند

و اکنون، تویی و کوله باری به سنگینی تمام ساعات سکون، تمام لحظه های توقف، تمام گامهای نرفته و تمام مسافت تکراری پیش رویت....

*     *     *

پ.ن. شرط اول برای هر حرکت مثبتی حس خوشایند رضایت از وضع موجود و تلاش عمیق و واقعی برای کسب شرایط بهتری است که فکر می کنی لیاقت آن را داری.