خط هدف

چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد....

خط هدف

چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد....

یادش بخیر، پیارسال ١۶ آذر، دانشگاه تهران بودیمخیال باطل. تو اون حال و هوای خاص تجمع های بچه های دانشگاه (البته اون وری ها)... پلیس دور تا دور دانشگاه رو گرفته بود.... بچه ها در دانشگاه رو شکستند (که البته یکی دو ساعته جوش داده شد عین اولش). ما داشتیم از سلف بر می گشتیم که دیدیم در دانشگاه رو بستن و نمیذارن کسی وارد بشه. جمعیت زیاد بچه هایی که می خواستن برن داخل دانشگاه اینور در بود و تجمع دانشجویان تظاهرات کننده هم اون ور در. یهو دیدیم تا چند شماره بلند شمردن و خودشون رو کوبوندن به در دانشگاه و با چند ضربه در از جا در اومد! پلیس هم آماده بود اما هیچ عکس العملی نشون نداد. تو اون موقعیت ما هی زنگ می زدیم خونه و با آب و تاب گزارش می دادیمبه من زنگ بزن. بعضی ها هم که فقط عکس و فیلم می گرفتند. با وجود اینکه من یکی از مخالفان سرسخت این گروه های تجمع کننده بوده و هستمزبانقهرسبزعصبانی، اما این جور تجمعات (که در دانشگاه تهران دیگه به یک مد تبدیل شده و هر چند ماه یکبار به دلایل مختلف اتفاق می افته) مثل یه جور بازی بود (حداقل اون سالها).

الان هم که به دوستم که هنوز اونجا  دانشجوست، زنگ زدم، گفت امسال هم به طرز بدتری شلوغ شده (که البته از قبل مشخص بود). همون لحظه هم که داشتیم با هم حرف می زدیم، صدای شعارهای تجمع کنندگان توی خوابگاه بلند بود. دوستم گفت: وایییییییکلافه، اینا بازم شروع کردن. من بهش گفتم چه حالی میده که الان اونجا باشیتعجبچشمک

.....................

پ.ن. بعضی وقتا با خودم فکر میکنم این روز دانشجو که اینقدر براش ارزش قائلند و اونو تبریک میگن، در مورد همین دانشجوهاییه که این روز رو با تجمعات و تظاهراتش میشناسن و به دیگران شناسودندن؟!

تا حالا شنیدید که روانشناسان وقتی می خوان از روحیات درونی بچه ها و مشکلاتی که تو زندگیشون دارن و گاهی اونا رو به زبون نمیارن، از نقاشی استفاده می کنند؟ با استفاده از نقاشی بچه ها، روانشناسان تشخیص میدن که توی لایه های زیرین ذهن بچه چی میگذره. خوشحاله یا مشکل عمیق و کهنه ای تو زندگیش داره و.... این نوع روانشناسی فقط مربوط به نقاشی نیست، بلکه تمام انواع هنر به نوعی بیان کننده حالات درونی افراد هستند. حتما تا حالا از روانشناسی رنگها استفاده کردید. روانشناسی رنگها- اگه درست و دقیق استفاده بشه- یکی از بهترین و دقیقترین انواع روانشناسی هاست که از روحیات و حالات درونی فرد به طور لحظه ای- حالاتی که در همون لحظه داری- اطلاعات نسبتا درستی میده.

اما به نظر من یکی دیگر از انواع روانشناسی ها که ابعاد تازه ای از شخصیت افراد رو مورد بحث و بررسی قرار میده، روانشناسی با استفاده فیلمه؛ اینکه چه فیلمی رو نگاه می کنی، به چه فیلمی علاقه داری، به کدوم بخش فیلمها علاقه داری، چطور فیلم می بینی: سطحی یا عمیق یا چهار چشمی یا ...، اگه کارگردانی چطور و با چه دیدگاهی فیلم می سازی، اگه نویسنده ای چطور فیلمنامه رو می نویسی، چطور فیلم رو نقد می کنی و.... با این روش، با توجه به فیلمی که شخصی داره با علاقه نگاه می کنه، یا فیلمی که به شدت نقدش می کنه، می شه به راحتی بخش مهمی از دیدگاه اون شخص به زندگی رو دریافت.

کسی که داره فیلم رو می نویسه، در واقع داره نگاه خودش رو به جهان، به جامعه و مسائل پیرامونش بیان می کنه، و فقط کسانی که با اون نویسنده هم عقیده اند، از اون فیلم خوششون میاد. البته نگاه کارگردان هم بعد از نویسنده خیلی مهمه، اگه نگاه کارگردان خوب و درست باشه، فیلم حتی با فیلمنامه بد نویسنده هم تا حدی قابل تحمل از آب در میاد.

اینه که بعضی فیلمها برای بعضی ها غیر قابل تحمل میشن و حتی یه لحظه هم نمی تونن بهش نگاه کنن. این روزها هم که از این فیلمهای غیر قابل دیدن کم نداریم. اگه قبلا فقط تو سینما از فیلمها پیدا می شد، الان تو تلویزیون هم تعدادشون کم نیست. یکی نیست به این دسته از فیلم سازها بگه دیگه دوره این فیلمها گذشته، یه کم سطح فیلمهاتونو بالاتر ببرید. تو این دوره زمونه تعداد فیلمهای قابل دیدن- که اگه نکته مثبت و  نفعی به حال بیینده نداشته باشن، حداقل مضر و اعصاب خورد کن هم نباشن- نسبت به فیلمهای غیر قابل تحمل واقعا کمه.

دیشب در برنامه "این شبها"، باز هم موضوع "زن" مطرح بود، البته من چون اواخر برنامه رسیدم، از موضوع دقیق و کل بحث مطلع نشدم، اما همون چند دقیقه آخر هم که دیدم حیلی چسبید. دلیلش مشخصه، چون کارشناس برنامه یک زن بود.... خلاصه اش اینکه خیلی حال کردم.

برنامه "این شبها" برنامه دقیق و درست و حسابی ایه و وقتی که از کارشناسان مناسبی هم  کنن، حق مطلب می تونه خوب ادا بشه.

.........................................................

این روزها، روزهای گرم و دوست داشتنی تابستونه. نمی دونم اوقات زندگی مردم چطور می گذره...!؟

اگه مدرسه یا دانشگاه می رن که تکلیفشون معلومه...؛ دانشگاه رفتن- مخصوصا اگه خونه ات نزدیک دانشگات باشه- یکی از بهترین انواع گذران زندگیه. کار کردن هم خیلی خوبه، مخصوصا اگه تو رشته خودت کار کنی. اما برای من کار کردن همه چیز نیست....

 هیچ وقت فکر نمی کردم بدون دانشگاه رفتن بتونم به زندگی ادامه بدم. البته زیاد بیراه هم فکر نمی کردم....

..........................................................

* به نظرم این روزا یه مسافرت دسته جمعی خیلی می چسبه

همین قدر بگویم که اگر دکتر احمدی نژاد انتخاب نمی شد، دیگر نمی توانستم به ملت ایران افتخار کنم....

بار دیگر طرز فکر حاکم بر جامعه ایران برای همه اثبات شد.

من نمی دونم چرا دوست ندارم برای کاندیدای مورد نظرم تبلیغ کنم. دوست ندارم دلایل خاص مد نظرم رو ذکر کنم. حتی زیاد دوست ندارم در این رابطه تو وبلاگم مطلب بنویسم. همه دلایلی که دیگران می گن درسته. اما من در یک کلام می خوام بگم که... نمی دونم برای همه همینطوره یا فقط بعضیها اینطورند. من همینکه یه شناخت کوچیک از کسی پیدا کنم، مثلا یه صحنه از رفتار طرف رو ببینم، یا حتی گاهی عکس طرف رو، یا اینکه طرفدارانش کیا هستند... هر کدوم از اینا کافیه که بشه تا آخر خط رو خوند. البته نمی گم که تحقیق نمی کنم. بلکه نظرم اینه که همه چیز کاملا مشخصه، از همون اولش.
در یک کلام، به احمدی نژاد رای می دهم زیرا اگر رئیس جمهور بودم، همان اقدامات او را انجام می دادم....

- برای دستیابی به موفقیت، یک ویژگی وجود دارد که فرد باید آن را داشته باشد و آن مشخص بودن هدف است. به عبارت دیگر، فرد باید بداند که چه می خواهد و تمایل شدید برای به دست آوردن آن داشته باشد.

                                                   ناپلئون هیل

- میزان موفقیت هر فرد بسته به این است که تا چه اندازه می تواند نیروهایش را در یک سو متمرکز سازد.

                                                 اریسون سووت ماردن

- نخستین قانون موفقیت تمرکز است. یعنی اینکه تمام نرژی خود را روی یک نقطه متمرکز نمایید، مستقیما به سمت آن حرکت کنید و به راست و چپ منحرف نشوید.

                                                  ویلیام ماتیوس

- هنگامیکه همه نیروهای جسمی و ذهنی متمرکز می شوند، توانایی فرد برای حل مشکلات به طور حیرت انگیزی چند برابر می شود.

                                                 نرمن وینسنت پیل

- تمرکز به معنای واقعی کلمه، توانایی معطوف داشتن ذهن به یک موضوع واحد است.

                                                کمار

- میزان کارایی شما هر چه باشد، توانایی بالقوه تان بیش از آن است که تا کنون توانسته باشید آن را به فعل درآورید.

                                              جیمز تی. مک کی

- تمام افکار خود را روی کاری که دارید انجام می دهید متمرکز نمایید. پرتوهای خورشید تا زمانیکه متمرکز نشوند، نمی سوزانند.

                                             الکساندر گراهامبل

- افرادی که توانایی نسبتا متوسطی دارند، نیز می توانند کارهای بزرگ انجام دهند، به شرط آنکه هر بار تمام نیروهای خود را به طور خستگی ناپذیر روی یک چیز متمرکز کنند.

                                             ساموئل اسمایلز

- نخستین شرط لازم برای موفقیت این است که نیروهای جسمی و ذهنی خود را به طور پیوسته و خستگی ناپذیر روی یک مسأله متمرکز کنید.

                                             توماس ادیسون

- تمام سرمایه های خود را یکجا جمع کنید، همه استعدادهای خود را گرد آورید، تمام نیروهای خود را سازماندهی کنید و همه تواناییهای خود را برای تسلط روی حداقل یک زمینه کاری متمرکز نمایید.

                                             جان هاگای

- هر چه بیشتر زندگی می کنم، بشتر اطمینان حاصل می نمایم که تفاوت عمده بین انسانها، بین انسان ضعیف  و قوی، در میزان توانایی یا اراده شکست ناپذیر آنهاست. بدین معنا که انسان قوی هنگامی که هدفی را برای خود مشخص می کند، دو راه بیشتر پیش رو ندارد: یا مرگ یا پیروزی.

                                            سر توماس فاول باکستون

- هر عادتی در ابتدا مانند یک نخ نامرئی است، اما هر بار که یک عمل را تکرار می کنیم، این نخ را ضخیم تر می نماییم و یک تار دیگر به آن اضافه می کنیم، تا اینکه بالاخره تبدیل به طناب ضخیمی می شود که برای همیشه فکر و عمل ما را محصور می کند.

                                           اریسون سووت ماردن

- تمرکز تمام انرژی تان بر روی تعداد محدودی از هدف ها، به زندگی شما نیروی بیشتری می دهد.

                                          نیدو کیوبین

- راز این است: با تمرین مدام یاد بگیرید که چگونه توانایی های خود را حفظ کنید و هر لحظه آنها را روی یک نقطه متمرکز نمایید.

                                          جیمز آلن                       

یادش بخیر چندین سال پیش یکی از بچه ها تو دانشگاه می خواست کنفرانس بده و درباره تحقیقی که کرده بود، برای دانشجویان دانشگاه صحبت کنه؛ تو اسلاید آخر اینو نوشته بود:

انسان اگر بخواهد کاری را انجام دهد، راهش را پیدا خواهد کرد

و اگر نخواهد کاری را انجام دهد، بهانه اش را پیدا خواهد کرد

 

.....................................................................

* البته معلومه که منظور از کار در اینجا، کار مثبت و ارزشمنده.

دیروز بعد از مدتها دوباره رفتم خوابگاه و یه سری به بچه ها زدم. اتفاقاً همون شب آقای دکتر احمدی نژاد، به طور سرزده اومدند خوابگاه تا به وضع خوابگاه رسیدگی کنند. اولش بچه ها خبر نداشتند، اما کم کم همه خوابگاه خبر شدن و ریخنتد دور رئیس جمهور و دیگر مسئولینو گرفتند. همه سعی می کردند خودشونو برسونن جلو و حرفاشونو بزنند. جمعیت با سرعت مورچه حرکت می کرد و بالاخره رسیدیم تو سالن و بعد از کلی سر و صدا و سرود خوندن و ... گفتند بچه ها برن بالا و مشکلات رو یکی یکی مطرح کنند.... بماند... فقط بگم که از بعضی از بچه ها که به نظر من جو گیر شده بودن و ... خیلی اعصابم خورد شده بود و .... اصلا من به درد اینطور مطلب نوشتنا نمی خورم.

خیلی از بچه ها مشکلاتشون رو به صورت نامه نوشتن و تحویل دادن، تو اون اوضاع شلوغ هر کسی رو می دیدی داشت دنبال چند سانتیمتر کاغذ و یه خودکار می گشت، اما به زور یه تیکه کاغذ گیر می اومد. تا اونجا که من می دونم، امروز از دفتر ریاست جمهوری زنگ زدن به بعضی از بچه ها و ازشون خواستن که آدرسشونو بگن تا جواب نامه رو براشون بفرستند (چون بعضی ها فقط شماره تلفن نوشته بودند). بچه ها از فرصت استفاده کردن و غذای خوابگاه رو نشون رئیس جمهور دادن؛ قابلمه بود که روی دست بچه ها می گشت و دست به دست می شد.

 چیزی که باعث شد این پست رو بنویسم اینه که چقدر خیلی از بچه ها بی فرهنگ و بی اب بودند. نمی دونم جلوی دیگر مسئولین هم جرأت می کردند اینطور با جسارت حرف بزنند؟ تا یکی کوتاه میاد و بهشون رو میده پررو میشن؛ جو گیر میشن. دلم می خواست همونجا حالشونو بگیرم. به نظر من که اصلا درست رفتار نکردند. البته بیشتریها رو دارم میگم، نه همه.

خلاصه آقای دکتر احمدی نژاد ساعت ١:٣٠ بامداد تازه اقدام به ترک سالن کردند و تا کاملا از خوابگاه بیرون رفتند، فکر کنم حدود ١٠ یا ١۵ دقیقه دیگه هم طول کشید. تازه فکر کنم بعد از اون هم باید جای دیگه ای می رفتند.

بازدید سرزده دکتر احمدی نژاد از خوابگاه فاطمیه کوى دانشگاه

تصاویر

انسان باید تو زندگی یه مسیر خاص رو بسیار دقیق و مشخص، برای خودش انتخاب کرده باشه، و تا آخر زندگی رو اون پافشاری کنه و حاضر باشه جونشم در این راه بده. این مسیر می تونه سیاسی، علمی، هنری، و... باشه، به درست و غلطیش هم کار نداریم؛ مهم اینه که شخص بالاخره زندگیش به یه هدفی محکم شده باشه و شکل زندگیش کاملا مشخص شده باشه. به همین دلیل هم هست که انسان وقتی به طرفداران مسابقات فوتبال نگاه می کنه که طوری برای وارد شدن به استادیوم خودکشی می کنن که انگار مهمترین اتفاق زندگیشون داره رخ میده، از خودش خجالت می کشه (یه بارم از آقای پناهیان مشابه این رو شنیدم)؛ چون بالاخره اونا یه چیزی رو دارن که براش از جون مایه بذارند، براش تلاش کنند و از ساعتها و حتی روزها قبل برای یه دیدار کوتاه مدت (که در واع ارزش زیادی هم ندارد) به تکاپو بیفتند؛ اما بدبخت اون کسیه که هیچ چیز نداره که تو زندگی دلش رو بهش خوش کنه. واقعاً این طور زندگی خیلی خشک و سخت و طاقت فرساست. (البته مسلماً نمی خوام بگم که دل بستن به پوچیات از هیچ بهتره، فقط خواستم اهمیت مسأله رو بیان کرده باشم...).

معمولاً تو شهرای بزرگ (به ویژه تهران)، وضعیت مردم عموماً مشخصه: دسته مؤمنان مشخص و جداست، دسته افراد بی ایمان هم جداست. طرفدارای حکومت مشخصند، مخالفها هم تقریبا قابل تشخیصند. انسانهای پاک رو میشه از رو لباسا و رفتار و حرکاتشون تشخیص داد. خلاصه هر چیزی مشخصه ای داره. اما در بسیاری از جوامع کوچک (البته نه همه شون) تا اونجا که من دیدم، تشخیص مردم و نوع تفکراتشون خیلی راحت نیست (البته نه همه مردم). طرف چادریه، اما روی مسائلی که باید، تعصبی نداره (و چه بسا مخالف بعضی چیزا، از جمله حکومت باشه)؛ طرف انسان خوب و پاکیه و اعمال عبادیشو انجام می ده، اما بنا به عرف اون جامعه کوچک، نوع لباس پوشیدنش زیاد پسندیده نیست. زندگی تو اینطور جامعه ای به نظر من خیلی سخته (البته نه برای همه)، اینه که به نظر من توی جوامع بزرگ، بهتر میشه مسیر زندگی رو تو هر زمینه ای مشخص کرد، البته مسلماً استثناء هم وجود داره.

تا حالا هر کی می گفت برای سرکار رفتن باید پارتی داشته باشی، به نظرم بی انصافی میومد و با خودم می گفتم که حتما خودش زیاد تلاش نکرده. همه جا رو پر کرده بودم که کار برای رشته ما زیاده و اصلا اسم بی کاری رو هم جلوی من نیارید. اما الان، بعد از حدود  6 ماه که از فارغ التحصیلیم می گذره، میبینم زیادم بی راه نمی گفتن. برام عجیبه؛ اگه بشه بی کار موندن فارغ التحصیلان رشته هایی که تو جامعه زیادند رو توجیه کرد، در مورد رشته های کمیاب و مورد نیاز جامعه چه توجیهی وجود داره؟ هر جا مراجعه می کنی، اولین چیزی که ازت می خوان معرّفه. تازه وقتی هم که معرّف داری، میگن چون سابقه نداری، قبول نیست. یکی نیست به اینا بگه خوب هر کس باید از جایی شروع کنه تا سابقه دار بشه. من موندم یه عده چطوری بلافاصله بعد از فارغ التحصیلی سر کارند؟ من همیشه از پارتی و پارتی بازیسبز بدم میومده و بدم میاد. اما این خود سازمانها هستند که با این طرز عملکردشون جامعه رو به این سمت سوق میدن. واقعا فردی یا گروهی تو جامعه ما برای رسیدگی به این مشکل که تقریبا فراگیر هم هست، وجود داره؟